پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

بنده‌ی احساسات نشو ای دوست!

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ب.ظ

دنیا یک زمین بازی ناعادلانه ست؛

دنیا و زندگی توسط نیرویی اداره میشه که جهان رو در بر می‌گیره و بهش نظم می‌ده، به این نیرو در روم باستان و فلافسه یونان قدیم لوگوس می‌گن.

طبق این نظم عظیم، هر چیزی که اتفاق می‌افته دلیل خوبی داره که ما ازش بی‌خبریم، بنابراین هیچ دلیلی برای ترس از اتفاقات و رویدادهایی که در کنترل ما نیست مثل مرگ، رنج کشیدن و یا تردید درباره وظیفه‌ی خودت در قبال جامعه وجود نداره چون همه اینا از قبل برنامه ریزی شده است و تو خودت جای خودت رو پیدا می‌کنی.

هرچند از نظر من این یک مکانیزم دفاعیه اما تا حدی هم درست است؛ اینجا کسی نه زیاد است و نه کم؛ همه چیز در این دنیا کافی‌ست و خیلی کم پیش میاد اتفاقاتی مثل جنگ جهانی اتفاق بیافته که نظم جهانی رو در هم بزنه؛ هرچند در کتاب می‌گه توی جنگ هم طبیعیه که آدم بمیره و خب این جز سرنوشت‌ش بوده؛ درباره سرنوشت هم دو تا عقیده هست که توی فیلم فارست گامپ هم بهش اشاره شد؛ سرنوشت از قبل نوشته شده؟ یا آدم می‌سازتش؟ که هنوز برای آرش ۲۱ ساله جواب‌ش مشخص نیست.

به هر صورت؛ چیزی برای نگرانی نیست؛ منطق و عقل می‌گه که اگر درگیر احساسات نشی می‌تونی از پس اکثر مشکلات زندگی‌ت بر بیای و هرجا که احساس ضعف کردی احتمالا درگیر احساسات شدی؛ هرچند اصلا مشکلی نداری که گاهی اوقات بشی؛ تو زندگی می‌کنی و این طبیعیه ولی وقتی که دیدی احساسات‌ت دارن به ضررت و در راستای حال بدت تلاش می‌کنن؛ بهتره عینک منطق‌ت رو بزنی و دوباره مسئله رو نگاه کنی.

اگر بقیه باهات نامهربونن؛ تو با وقار و عدالتمند با بقیه رفتار کن و از کارهاشون ناراحت نشو؛ شاید حالشون بده و الان نیاز به یک فرصت دارن؛ شاید این کار تو بتونه سرنوشت اون‌ها رو عوض کنه و یک زندگی دیگه بهشون ببخشه.

چیزهای که از کتاب thoughts اثر مارکوس اورلیوس یاد گرفتم.

ادامه بده، تو برای این ساخته شدی.

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ

آرش؛ تو نباید در مقابل سختی‌ها کمر خم کنی. سختی بخشی از زندگیه؛ زندگی یک نمودار کسینوسیه! بالا و پایین داره اما چیزی که همیشه مشخصه اینه که همه سختی ها می‌گذرن؛ موقعیت‌های سخت همه‌شون بر اساس نقطه نظر تو شکل می‌گیره؛ برای مثال اتفاقی که برای تو ممکنه یک مشکل باشه؛ برای فرد دیگه‌ای یا خود تو در یک موقعیت روانی دیگه یک چالش جذابه.

اگر توی راه دشمن دیدی، بدون مسیر رو درست اومدی.

بجای فرار باید ایستاد و جنگید، پذیرش موقعیت‌های سخت اولین اقدامه؛ بپذیر که موقعیت سختی رو داری تجربه می‌کنی و بجای ایگنور کردن و فرار کردن سعی کن برای مقابله باهاش خودت رو اماده کنی.

ادراک، عمل و اراده، چطوری یک مانع رو به فرصت تبدیل کنی؟

با درک کامل و درست که از مانع داری باید شروع کنی؛ سعی کن واضح مشکل رو برای خودت بیان کنی و همه چیز رو شفاف کنی.

بعد از اون باید وارد عمل بشی؛‌ درک کافی ممکنه تو رو اروم کنه اما مهم اروم شدن تو نیست‌؛ باید هوشمندانه اقدام کنی و بهترین مسیر رو برای حل‌ش بگیری.

عمل درست، ترکیب خلاقیت و انعطاف پذیریه؛ آدم‌های خوب و درست، انعطاف پذیری بالایی در موقعیت‌های مختلف از خودشون نشون می‌دن؛ خودت هم می‌دونی که این خیلی مهمه پس حتما یادآوری کن به خودت.

و در نهایت اراده! باید بعد از انتخاب درست با تمام اراده و صبر و حوصله اون رو به کار بگیریم و استقامت خودمون رو نشون بدیم.

بجای سرزنش کردن خودمون، از فرصت‌ها استفاده کنیم و با عینک درست به موضوعات نگاه کنیم؛ برای مثال وقتی تصادف می‌کنی می‌تونی اونجا خیلی غصه بخوری و نتونی موقعیت رو کنترل کنی؛ اما اگر برگردی و ببینی خب از دست تو خارج بوده؛ چرا اتفاق افتاده؟‌ حالا که اتفاق افتاده اقدام های هوشمندانه‌ی بعدی چیه و باید چیکار کنی و بعد موقعیت رو بسنجی و کارها رو مرحله به مرحله انجام بدی  این میشه ی نگاه عینی به مسئله! فرض کن اگر ی حکیم خردمند در اون موقعیت بود چیکار می‌کرد؟ و همون کار رو بکن.

همونطور که بالا گفتم، باید در موقعیت‌های حساس احساسات خودت رو کنترل کنی؛ اگر نمی‌تونی و خیلی سخته تصمیم‌گیری ت رو به موقع دیگه‌ای موکول کن.

هیچ‌وقت برای عذرخواهی و تغییر تصمیم دیر نیست؛ یاد بگیر به موقعیت‌هایی نه بگی اگر نمی‌تونی از طریق مثلا تلفن مستقیم نه بگی می‌تونی بگی که خبرت می‌کنم و در یک اس‌ام‌اس نه بگی؛ اما انعطاف پذیری توی این موقعیت‌ها مهمه ولی حواست باشه که خودت مهم‌ترینی.

نظم نظم نظم! و در پی اون تداوم کارها خیلی مهمه. اگر روزی یک بار مسواک بزنی خیلی بهتره که ۵ بار در روز بزنی و تا اخر هفته دیگه نزنی. هیمشه سعی کن متداوم کار رو دنبال کنی و اسیر هیجانات نشی؛ من بهت توصیه می‌کنم لقمه‌های کوچیک اما قابل تکرار بگیری. کارها رو انقد بشکون که ساده بنظر بیان و انجام‌شون بدی.

درباره عادت‌ها جدا خواهم نوشت و یادگیری هام از چند کتابی که توی این حوزه خوندم رو دوره می‌کنم.

The key to productivity is tapping into your flow state. Here's how |

be in the flow, look in prespective

آرش عزیزم؛ تو برای من عزیزی! پس لطفا تمرکز کن. در لحظه زندگی کن و در لحظه روی هر چیزی که داری کار می‌کنی تمرکز کن اگر نوشتن خلاصه های کتاب‌ها، یا یادگیری های روزانه‌ت هست؛ اگر تسک‌های کاریته یا اگر دیدن دوستاته عالیه؛ اما فرصتی هم برای دیدن به مسیر و تغییر استراتژی‌ت در نظر بگیر. در لحظه بودن خیلی سخته من الان دارم میگم ولی ذهنم ی جای دیگه ست اما؛ تمرین می‌تونه کمک کنه که بهتر این کار رو بکنی. از لقمه‌های کوچیک شروع کن!

مثال؟ مثلا تو میخوای طراح خوب بشی؛ در طی روز مقاله می‌خونی، تسک می‌زنی، دانشگاه میری ولی در بلند مدت باید یک سری paradigm shift انجام بدی مثلا؛ یک جایی باید مسیر کاری‌ت رو عوض کنی و از شرکت بیای بیرون، یا دیگه تسک کوچیک نزنی و روی تسک‌های مدیریتی تمرکز کنی.

همه اینا مهمه! آدم متمرکز می‌تونه استراتژی هم داشته باشه!  عمل درست چیه؟ تمرکزمون رو روی کل فرایند بزاریم و هر لحظه از مسیر رو تمام وجود زندگی کنیم.

God, grant me the Serenity to accept the things I cannot change, Courage to change  the things I can, and Wisdom to know the difference: Inspirational  Christian Serenity Prayer Journal: WarriorWomen press:

خدایا به من این قدرت را بده که چیزی که می‌توانم تغییر دهم را تغییر دهم، چیزی که نمی‌توانم رو بپذیرم و قدرتی که تفاوت بین این دو را تشخیص دهم.

اراده به ما کمک می‌کنه درک و عمل رو در یک راستا قرار بدیم و انرژی‌مون رو روی چیزهای درست سرمایه‌گزاری کنیم. اگر یاد بگیری چطور چیزی رو که قدرت تغییرش رو نداری، بپذیری و به اراده‌ی خودت نظم ببخشی، به راحتی می‌تونی به هر مانعی که توی مسیر زندگی‌ت سبز میشه، غلبه کنی.

 

چیزهایی که از کتاب the obstacle is the way یاد گرفتم.

خودخواهی، عامل ایستادن است.

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ب.ظ

صدای عمل بلندتر از حرف زدن است.

این خیلی کلمه عمیقیه، بنظر ساده میاد و سریع گذر می‌کنم ولی خود آینده‌م رو دعوت می‌کنم که کمی بیشتر بهش فکر کنه. نفس من دائما دنبال راه‌حل‌های سریع و تقلب کردنه؛ کار سخت رو دور می‌زنه و دنبال راه‌حل‌های سریعی هست که ممکنه تو رو به صد نرسونه اما گولم می‌زنه که به ۸۰ راضی باشم درحالی که اون ۲۰ درصده که تفاوت‌ها رو مشخص می‌کنه.

دنبال این نیستم خاص باشم، یا از بقیه خودم رو جدا کنم اما واقع‌گرایی می‌گه کار اگر سخته انجامش بده و نزار که egoت روی تصمیم‌گیریت تاثیر بزاره.

بجای اینکه دنبال گرفتن تایید اجتماعی باشی و شهرت و مقبولیت رو بدست بیاری سعی کن در زمین‌های خاکی، به دور از چشم بقیه در حیته خودت متخصص بشی؛ لازم نیست خودت رو به کسی ثابت کنی تا زمانی که مطمئنی در کاری که داری می‌کنی بهترین تلاش ت رو می‌کنی و دائما تشنه یادگیری هستی.

غرورت رو کنار بگذار و مثل یک کودک همیشه در جستجوی یادگیری باش، هر فردی با هر سطحی از دانش می‌تونه کتابچه‌ای برای تو باشه که بتونی میلیون‌ها چیز جالب رو ازش یاد بگیری، مهم این نیست که تو در چه جایگاهی هستی، مهم اینه که همه ما زندگی‌هاییی کردیم که ارزشمنده یک بار دیگه شنیده بشن و یاد گرفته بشن، هر تجربه، هر خاطره، هر گفته می‌تونه چیزی رو به تو یاد بده که آینده‌ت رو بهتر بسازی.

آرش عزیزم، همیشه چیزهای بیشتری برای یاد گرفتن هست و تو! تشنه یادگیری هستی.

اپیکتیتوس می‌گه محاله چیزی رو یاد بگیری که فکر می‌کنی از قبل بلدی! پس وقتی با یک رویداد جدید رو به رو میشی ذهنیت‌های قبلی‌ت رو پاک کن و با یک ذهت صاف به استقبال یادگیری‌ش برو؛ هر لحظه فرصتی‌ست برای یاد گرفتن چیزی جدید.

دقیقا همونجا که فکر می‌کنی خیلی بلدی، باید به خودت تشر بزنی که چیزهای زیادی هست که نیاز هست یاد بگیری و دقیقا همونجا که فکر می‌کنی چیزی بلد نیستی باید به خودت یادآوری کنی که خیلی چیزا هست که بهشون مسلط هستی.

همیشه سعی کن با آدم‌های با دانش‌تر از خودت رفت و آمد کنی که یاد بگیری و بیشتر و بیشتر بیاموزی؛ بعد از اینکه دیدی چیزی عایدت نمیشه، سعی کن دنبال جای بهتری برای رشد باشی.

وقتی که فکر کردی خیلی بلدی، سعی کن اون‌ها رو آموزش بدی تا هم برای خودت دوره بشی هم در حین درس دادن به اون‌ها مسلط تر بشی و اگر هم لازمه که ی سری چیزا رو بازبینی کنی، انجام‌شون بدی.

تازه می‌تونی حین یاد دادن کلی انرژی خوب از کسایی که داری باهاشون دانش‌ت رو به اشتراک می‌زاری بگیری و به دانش‌ت اضافه کنی.

غرور آدم رو کر می‌کنه! فخر فروشی و غرور باعث میشه که هشدارهایی که بهمون می‌گن رو نشنویم، تواضع تواضع تواضع! هیچ‌وقت به چیزی که بدست میاری متکی نباش و همیشه سعی کن در حرکت باشی که حرکت، خودش درمان انسانیته.

سعی کن کارها رو بسپاری، هرچند آرش الان این کار رو می‌کنه اما می‌نویسم که یادم نره؛ اعتماد کردن به آدم‌ها خیلی مهمه؛ تویی که اینجا ایستادی ی روزی بهت اعتماد شده، پس به آدم‌ها فرصت بده و سعی کن پله رشد آدم‌ها بشی که بسیار لذت بخشه.

هیچ کس یک جزیره نیست، پیروزی‌های ما صرف خاصر خودمون نبوده، پس انقد بهشون مغرور نباش. هر کس دیگه ای جز تو بود هم به این‌ها می‌رسید و باید مدیون کسایی باشی که بهت در این راه کمک کردن، همیشه همه‌چی رو پای خودت نزار، هم‌تیمی‌ها، خانواده، دوستان و... همه روی آدمی که امروز بهش تبدیل شدی  تاثیر داشتن؛ اگر ازش راضی هستن خودت رو تنها مسئول‌ش ندون.

گاهی اوقات بهترین خودتی اما هیچی درست پیش نمی‌ره؛ اما اشکالی نداره چون می‌تونی همین فرصت رو غنیمت بشماری و از این مشکل ی فرصت بسازی. زندگی اونقدری کوتاه هست که نباید بایستی، نا امید نشو! انسان به امید زنده‌ست، زندگی کن و حرکت کن. هرچیزی که خراب میشه تقصیر تو نیست، مجموعه‌ای از اتفاق هاست که ممکنه خیلی‌هاش در کنترل تو نباشه؛ برای همین سعی کن متوجه بشی مشکل از کجاست و تلاش کن حل‌ش کنی.

همچنین سعی کن بفهمی که خیلی اوقات شانس بوده که به یک سری دستاورد ها رسیدی و خب عالیه! مرسی که خوش‌شانسی اما حواست باشه آدم‌ روی شانس قمار نمی‌کنه.

ایگوی تو چیزی نیست که بتونی حذف‌ش کنی؛ ادم اشتباه می‌کنه اشکالی نداره اما شناختش و سعی در مدیریت‌ش خودش یک قدم مطمئن و خوبه.

این چیزهایی بود که از کتاب Ego is my enemy فهمیدم.

چطوری در اوج نامیدی زنده می‌مونم؟

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۱ ب.ظ

زندگی کردن در این روزها، واقعا کار سختیه؛ این اوضاع و احوال جامعه، تلخ تلخ تلخ، واقعا امید رو از آدم می‌گیره و از قدیم یک کلمه توی ذهن من حک شده که انسان به امید زنده‌ست.

از طرفی هم وقتی انفعال و زندگی نکردن رو در پیش می‌گیرم مدام به خودم میگم این درست نیست و بیکاری و احساس بیهوده بودن اذیتم می‌کنه. فعلا به این نتیجه رسیدم که زندگی کنم نه در بهترین شکلی که میتونم اما حداقلی که خودم رو پر انرژی نگه دارم که به خودم صدمه نزنم.

آدم فعالی نیستم اما توی ذهنم ی صدای میاد و میگه: «سکوت شما یعنی حمایت از ظلم و ظالم» وهمین یعنی باید حرفم رو بزنم و خشم درونم رو فریاد بزنم.

یکی از مهم‌ترین اصل‌های زندگی من، شجاعته. انسان اصیل باید شجاع باشه و آگاهانه برای عدالت بجنگه، اما آگاهانه تعریف‌های متفاوتی برای هر فرد داره، برای من زنده نگه داشتن خودم و روحیه دادن و زنده نگه داشتن اطرافیانم و حفاظت از افرادی که دوست‌شون دارم یک نوع مبارزه ست، از ظالم حمایت نمی‌کنم و سعی می‌کنم حرفم رو بزنم.

در عین حال واقع‌بینانه، با این اوضاع اقتصادی سعی می‌کنم اندک درآمدم رو بیشتر کنم و کارم رو روبه جلو حرکت بدم که دیزاین برای من یعنی خود زندگی؛

حل کردن پازل‌ها، وصل کردن و ساختن الگوها، همه برای من یعنی خود خود زندگی، و این بهترین راه برای زنده نگه داشتن خودمه.

مروری بر ذهن:
١/ با شجاعت حرفم رو بزنم.
٢/ سعی کنم به اطرافیانم بیشتر محبتت کنم و انرژی اونها رو بالا نگه دارم (چون خودم از اونا انرژی میگیرم)
٣/ سعی کنم هر روز در کارم پیشرفت کنم و به صورت همزمان از اون در مسیر درست برای کمک استفاده کنم.
۴/ در کنار اوضاع بد اقتصادی سعی کنم خودم رو نجات بدم درحالی که در زدن حرفم ثابت قدم باشم.
۵/ سکوت من یعنی حمایت از ظلم و ظالم.

در مسیر قله‌‌‌های ذهن وامونده - شیرپلا

يكشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۳ ق.ظ

چند وقتی بود که کوه‌ و کوه‌پیمایی و اخت گرفتن با طبیعت ذهنم رو قلقلک می‌داد؛ از قضای روزگار یکی از دوستان عزیز که اهل کوهنوردی بود و هست؛ منت بر سر من گذاشت و من رو در این راه همرایی کرد؛ برای اولین کوه‌پیمایی مسیر دربند به پناهگاه شیرپلا رو انتخاب کردیم؛ چیزی که برام خیلی جذاب بود نگاه حرفه‌ای هم‌نورد نسبت به این مسیر بود؛ لیست چیزهایی که باید تهیه می‌کردیم شامل لباس گرم، لباس اضافه، کلاه، دستکش، سرم ورزشی (آب، لیمو، شکر و نمک)، آب، خوراکی‌های ترش و شیرین و انواع مغزیجات، لباس مناسب و کفش که برای من همه اون‌ها مهیا بود. 

چیزهای دیگه‌ای که داشتن‌ش خیلی کمک می‌کنه طناب، باتم و جعبه‌ کمک‌های اولیه است. که ما طناب و باتم را به همراه داشتیم؛ هرچند این کوه برای هم‌نورد ما نیاز به باتم نداشت و من تازه‌کار اون‌ها رو قرض کردم.

از الزامات کوه رفتن، نخوردن لبنیات در روز قبل و در روز کوه‌پیماییه؛ این باعث میشه که احتمال رتفاع زدگی‌تون کم‌تر بشه و کار راحت‌تری رو در طی مسیر داشته باشید؛ برای وعده‌های روز قبل از مقدار خوبی پروتئین به همراه کربوهیدرات‌های پیچیده مثل ماکارونی و نان جو استفاده کنید؛ برای خود من پاستای مرغ و سبزیجات خیلی خوب بود. حدودای ساعت ۵ و ۴۵ صبح از خواب بیدار شدم و صبحانه‌ی کوچیکی (چند لقمه‌ی سبک شیره و ارده) خوردم و  لباس‌هام رو پوشیدم و دنبال هم‌نورد رفتم.

بعد از رسیدن به میدان تجریش و رفتن به سمت دربند، با تعجب شاهد ماشین‌هایی  شدم که تا پایین میدان پارک شده بود؛ برایم سوال بود چه کسی این وقت صبح اینجا می‌اید؟ که در مسیر پیمایش وقتی ما درحال صعود بودم عده‌‌ای را در حال پایین آمدن از کوه دیدیم و فهمیدم چه کسانی هستند.

بعد از پارک ماشین به ورودی دربند رسیدیم و روستا را تا بالا ادامه دادیم، آنجا که بافت روستایی درحال تمام شدن بود کم‌کم حس و حال وه‌نوردی در من تنیده می‌شد و اخت گرفتن با طبیعت برایم ساده‌تر می‌شد؛ هرچه بیشتر از زندگی ماشینی فاصله می‌گرفتیم خوشحال و سرزنده‌تر می‌شدم.

هرچند که کمی سر و صدای افرادی که در مسیر بودند زیاد بود و گاها اجازه فکر کردن به ما نمی‌داد و گاه اذیت‌کننده بود اما با گذشت از این گروه‌ها تونستیم به قسمت جذاب ماجرا برسیم؛ بعد از رد شدن از یک آبشار کوچیک دوقلو به پایگاه امداد کوهستان و کافه رجب رسیدیم؛ باید اعتراف کنم برای من تازه‌وارد تا همینجای مسیر کار سختی بود و ۳۰ درصد انرژیم رو گرفته بود؛ اما شوق دیدن بیشتر و هم‌سو شدن با طبیعت من رو از خستگی باز می‌داشت؛ قبل از شروع مسیر صخره‌‌ مانند، کمی استراحت کردیم و مغزیجات خوردیم. در مسیر کافه رجب تا پناهگاه میخ‌‌ها و طناب‌های بسیاری برای صعود مطمئن‌تر توسط تیم امداد کوهستان نصب گردیده که به افراد کمک می‌کند با امنیت بیشتری این صعود رو تجربه کنند و این طناب‌ها در پایین آمدن هم بسیار کمک کننده بودند؛ چالش‌های بسیار زیادی در این بین برای من وجود نداشت؛ آمادگی بدنی نچندان خوب من اینجا خودش را نشان می‌داد اما هرچه شد به سختی به پناهاه رسیدیم و این مسیر جذاب را طی نمودیم؛ برای من بسیار جذاب بود  وقتی به مسیری که اومدیم نگاه می‌کردم.

در پناهگاه با ورودی ۲۰۰۰ تومان، شما می‌توانید از امکانات رفاهی همچون آب اشامیدنی، سرویس بهداشتی و بوفه استفاده ببرید؛ عدسی داغ،  املت و سوسیس تخم مرغ به همراه چای و نسکافه که کیفیت چندانی ندارد اما در ارتفاع ۲۸۵۰ متری بسیار می‌چسبد؛ بعد از خوردن این صبحانه دلچسب، با دو دوست عزیز هم صحبت شدیم و گفتیم و خندیدیم، پس از استراحت ۴۵ دقیقه‌ای؛ به پایین آمدن فکر کردیم.

ساعت نزدیک به ۱۱ بود، اما به پیشنهاد هم‌نورد، قبل از فرود گفتیم از آبشار دوقلو معروف هم بازدید کنیم و پاهایمان را در آب خنک؛ نه بهتر است بگویم سرد! بزاریم. بسیار لذت بخش بود و برای دقایقی تمامی خستگی مسیر از تنمان بیرون رفت؛ بعد از پوشیدن  کفش‌ها، آماده حرکت شدیم و فرود را شروع کردیم؛ پایین آمدن از کوه فشاری زیاد به زانو‌ها می‌آورد و  استفاده از باتم اینجا واقعا کمک می‌کند تا کمی وزن بدنتان را از دوش زانوهایتان بردارد؛ در هنگام فرود افراد زیادی بودند که درحال بالا آمدن بودن، خدا قوت گفتن و خسته‌ نباشید ورد زبان‌مان شده بود و همه را بدرقه می‌کردیم؛ عجله نکردن و صبر و دقت؛ زیبایی این ورزش است، هیچ‌کس در رقابت با دیگری نیست و همه با هم لذت می‌برند؛ این چیزی‌ست که من را دیوانه کوه کرده است.



این هفته (هفته بعد از این تجربه) نتوانستم به کوه بروم اما برنامه‌هایی برای استفاده از آخرین روزهای طلایی کوهنوردی چیده‌ام که امیدوارم بتوانم به همه آن‌ها برسم؛
نقطه.

روزنوشت ۳۰ خرداد؛ چقدر نمی‌تونم!

دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۴۰ ب.ظ

این روزها کلید خرید یک ماشین توی ذهنم جرقه خورده؛ چه کسی بدش میاد؟ یک ماشین، یک جوون ۲۱ ساله؟ واقعا ارضا کننده‌ست که توی این سن یک ماشین داشته باشی. اما قیمت‌ها دیوانه‌واره. الان که دارم می‌نویسم قیمت یک پژو ۲۰۶ تیپ ۲ چیزی حدود ۲۹۰ میلیون است که واقعا نمی‌تونم؛ انقدر زیاد هست که با قسط ماهی ۵ میلیون هم خریدش برام ناممکنه. چون عملا باید ۵ سال قسط بدی تا بدون سود بتونی پول فقط ماشین رو در بیاری؛ بگذریم دنبال عدد‌ها نمی‌کنم. فقط با شروع این فرایند؛ فهمیدم که چقدر نمی‌تونم ها وجود داره برای من؛ البته که لقمه بزرگ و سختیه ولی فهمیدم که جا برای تامل کردن درباره زندگی و نحوه مدیریت‌های مالیم زیاد هست.

شاید سال‌ها پیش فکر نمی‌کردم که در این سن طلب ماشین کنم؛ چون نه فکر می‌کردم که به این جایگاه برسم و نه علاقه‌ای به رانندگی داشتم؛ از وقتی که گواهی‌‌نامه گرفتم هم آنچنان علاقه‌ای به ماشین نداشتم تا اینکه دویدن در زندگیم آغاز شد؛ برای دویدن معمولا پارک‌های خاصی رو انتخاب می‌کنم مثل پردیسان، دریاچه آزادی یا چیتگر که برای رسیدن به اون‌ها باید با ماشین رفت و آمد کنم. همچنین محل کارم داره دورتر میشه و رفت و آمد با حمل و نقل عمومی؛ برای من کمی سخت شده و وقت تلف کردن زیادی داره. پس اگر بعدا برام سوال شد که نیاز این خرید از کجاست؛ می‌دونم که جواب‌ش رو در این وبلاگ می‌تونم پیدا کنم. همچنین کی بدش میاد؟ یک سرمایه‌گزاری خوب در این کشور جهان‌سوم که قیمت‌ش روز به روز افزایش پیدا‌ می‌کنه و یک راه برای جلوگیری از کم شدن ارزش پول در اینجاست.

 

ننوشتنم؛ فراموش کردن نیست.

چهارشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۲ ب.ظ

همه ما از بچگی جوری بزرگ شدیم که دائما در ازای کار اشتباه‌مون تنبیه شدیم و این رو در بزرگ‌سالی داریم با خودمون با احساس‌هایی مثل عذاب وجدان و... حمل می‌کنیم. صدالبته که بسیار خوبه ولی اگر افراط درش زیاد بشه فکر می‌کنم باعث میشه امنیت روانی (نمی‌دونم کلمه‌ی درستی هست یا نه ولی حداقل میزان رضایت روانی از خودمون) به خطر بیافته؛ چند وقتی هست که شروع کردم به نوشتن و خب؛ الان نزدیک به یک هفته یا بیشتر است که ننوشتم؛ هر روز یک احساس بد دارم که دارم ترک می‌کنم و این شروع کنار گذاشتن وبلاگ‌نویسیه؛ باز دوباره جوگیر شدی ۲ تا مطلب نوشتی و ول کردی و اینجور چیز‌ها؛ برای همین اصلا احساس خوبی به صورت کلی در روز تجربه نمی‌کنم؛‌ الان هم که دارم می‌نویسم سر کار هستم و گفتم گور باباش؛ بزار بنویسم.

 

همین قضیه را هم درباره دویدن داشتم، وقتی شروع کردم به دویدن هزینه چندانی نکردم، با همون کفش‌های غیراستاندارد بدون مربی و کورکورانه شروع کردم به دویدن و خب قطعا برای شروغ خوب بود ولی دیدم که نمیشه اینجوری ادامه داد ولی برای پول خرج کردن همش تو این فکر بودم که نخری بعدا ولش کنی؟ بیخیالش بشی و اینا. اما خریدم و خب تا الان که خوب بوده (جای شما خالی، دیروز هم ۱۰ کیلومتری رو به اتفاق یکی از همکارهای دوست‌داشتنیم دویدم) و فکر می‌کنم خوب خواهد بود.

 

فکر می‌کنم دومین جلسه‌ی تراپی‌م بود که توی جلسه اول تمرین روزانه ۳ دقیقه مدیتیشن رو داشتم؛ یک روز نتونسته بودم که انجام بدم و فرداش ۱۰ دقیقه انجام دادم و بلافاصله وقتی این رو با دکتر مطرح کردم؛ بهم گفت که هیچ‌وقت این کار رو نکن؛ خودت رو تنبیه نکن؛ چون نه تنها کمک‌ت نمی‌کنه بلکه بیشتر باعث اذیت‌ت میشه و در آخر اگر ۳-۴ روز پشت‌سر هم به هر دلیلی که ممکنه پیش بیاد و چیز طبیعیه نرسی اون کاری که باید رو بکنی؛ انقد توی ذهنت تنبیه‌ت سخته که کلا اون کار رو ترک می‌کنی. برای همین خودت رو تنبیه نکن و لذت ببر و این احساس مزحرف عذاب وجدان رو کنار بگذار.

خسته‌، غمگین اما آماده برای جنگیدن

چهارشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۳۸ ق.ظ

خستگی عجیبی رو توی خودم احساس می‌کنم، ناآرامی‌هایی ذهنی که هر روز تعدادی‌ش رو حذف و تعدادی دیگر رو جایگزین می‌کنم. اگر در قالب کلمات بخوام روزهای گذشته رو توصیف کنم، به ترتیب می‌تونم کوه، آرامش، دوستان، کار و دانشگاه رو نام ببرم. علاوه بر همه این مشکلاتی که این روزها دارم که خب صدالبته با کمی صبر و حوصله قابل هستند، یک‌سری دغدغه‌های فکری و مشکلات شخصی هم وجود داره که از جنس سوالاتی‌ست که نیاز به زمان دارند تا به پاسخ‌شان برسم.

دیشب که داشتم با دوست جان صحبت می‌کردم، گفتم که حالم خوب نیست. هیچ‌چیزی چه جدید و چه قدیمی احساس قدیمی خود را در من ایجاد نمی‌کند، احساسات مثل ذوق کردن، خوشحال بودن از ته دل و... را خیلی وقت است احساس نکردم، بعضی از روزها ساعت‌ها به یک گوشه زل می‌زنم و فکر می‌کنم که چرا اینجوری‌ست اما معمولا نتیجه‌ای پیدا نمی‌کنم. مدت‌هاست تمرین‌های مدیتیشنم را انجام نمی‌‌دهم، ۳ روز است که ورزش نکردم و صد البته تا دلتان بخواهد پرخوری‌های عصبی داشتم.

هوای تهران هم که هر روز مضخرف‌تر می‌شود و لذت یک دویدن ساده هم برای من آرزو شده است. یکی از دلایلی که احساس می‌کنم این اتفاقات را پیش آورده، دویدن‌های گروهی‌ست. دویدن برای من، زمانی برای مراقبه از خودم  بوده و هست؛ اینکه گروهی بدویم قطعا به آدم انگیزه‌های بیشتری می‌دهد اما فرصت تفکر و انزوایی که لازم دارم را از من می‌گیرد.

گفتگو کردن با آدم‌ها برایم سخت شده است؛ اینکه انسان‌ها را بفهمید خیلی جالب است اما اینکه آن‌ها شما را درک نکند و هرچه بگویید به در بسته بخورد، در آخر ناراحت‌‌تان می‌کند و من الان همین حس را دارم؛ در این دنیای درندشت؛ احساس می‌کنم کسی من را دیگر نمی‌فهمد.

روزنوشت ۱۳ خرداد؛ آنچه بر ما گذشت خوب بود

شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۶ ب.ظ

از دیروز شروع می‌کنم؛ خیلی اروم بودم. صبح‌ش رو با یک دوی ۸ کیلومتری شروع کردم؛ بعد از اون تجربه خنک کردن پاها توی آب سرد دریاچه رو داشتم که عکس‌ش رو می‌بینید؛ یک خنکی واقعا بجا و خوب. ساعت نزدیک ۱۰ بود که خونه بودم اما رمغ کار کردن نداشتم، از طرفی چون نمی‌خواستم روتینم بهم بریزه و جمعه رو کار نکنم؛‌ فیلم خیلی پوچی رو دیدم که درباره‌ش چیزی ننویسم بهتره.

بعد از غذا خوردن؛ خواب عمیقی رو تجربه کردم؛ حوالی ساعت ۵ و نیم عصر بود که بیرون زدیم و بازارچه لاله رو در نوردیدیم؛ بازارچه‌ای پر از حس و حال خوب برای من و یکی از جاهایی که برای الهام گرفتن معمولا سر می‌زنم. الهام گرفتن؛ چه چیز خوبی برای نوشتن؛ برای من که کار خلاقانه انجام میدم الهام گرفتن بسیار مهمه، اما الهام گرفتن از اینترنت چیزی که میخوام رو بهم نمی‌ده؛ برای همین خیلی اوقات قدم زدن، با طبیعت انس گرفتن و اگر در شهر باشم؛ بازدید از همین بازارچه‌های قدیمی مثل لاله و پروانه و کلا بافت مرکز شهری خیلی برام لذت بخشه.

چیز دیگه‌ای که خیلی برام لذت بخشه، شنیدن موسیقی فولکلور هست؛ دیوانه‌وار این نوع از موسیقی رو دوست دارم، کافیه کمی احساس بد داشته باشم تا خودم رو با صدای سیما بینا مهمون کنم و حالم جا بیاد.

بگذریم؛ بعد از لاله رفتیم دوباره کمی توی بافت شهری اون سمت‌ها قدم زدیم و در آخر از یک خانه قدیمی و کافه‌طور سر درآوردیم که بسیار جذاب بود و میزهای سنگی و چوبی با زیرزمین قدیمی‌ش برام لذت بخش بود. اما روز ما هنوز تموم نشده، داشتیم دنبال جایی میگشتیم که غذا بخوریم؛ اپشن‌های مختلفی رو زیر و رو کردیم اما در آخر سر از سی تیر درآوردیم، خوبی این روزهای تهران اینه که خلوته و ده دقیقه‌ای از مطهری به ۳۰ تیر رسیدیم و اونجا شام خوردیم.

 

بعدش راهی خونه شدیم و خودمون رو یک فنجان چایی مهمون کردیم.

خوشحبختی یعنی؛ لذت بردن از چیزهای کوچک

جمعه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ ق.ظ

امروز روز خوبی بود؛ شروعش با عصبانیت و کم‌خوابی بود. ساعت ۷ از خواب بیدار شدم و به جنگ زندگی رفتم؛ از مکانیکی و دردسرهای درست کردن ماشین گرفته؛ تا دانشگاه رفتن، کلاس و کلاس و کلاس داشتن. با نزدیک شدن به امتحانات استادها هر روز بیشتر ناراحت می‌شوند که چرا دانشجوی بخت‌ برگشته که من باشم هیچ‌ کاری نکرده‌ام؛ معمولا می‌فهمند که با بد کسی در افتادند؛ هرچند که این رشته؛ رشته مورد علاقه‌ام است اما کارهای دانشگاه وقتی بی‌هدف باشند باز هم انجام دادنشان آزرده‌ام می‌کنم.

به هرحال؛ بعد از گذراندن کلاس‌ها؛ دویدم. نزدیک به ۲ هفته بود که دویدن را فراموش کرده بودم؛ به واسطه اتفاق‌های پی‌درپی‌ای که برایم افتاد کم‌کم داشتم فراموش می‌کردم که قرار بود هر هفته حداقل ۲۰ کیلومتر رو با دو سپری کنم. اما دویدم و از این کار راضیم؛ الان که درحال نوشتنم برای فردا ۸ صبح قرار دویدن چیده‌ام و موتور ورزش کردنم را روشن نگه خواهم داشت.

بعد از دویدن در کنار دوستان، با دیگر دوستان جان ساعاتی را در خیابان‌های تهران سپری کردیم؛ قهوه نوشیدم و لذت بردم. مدتی را در سکوت و اهنگ‌های دوست داشتنیم در ترافیک بودم و فکر می‌کردم که نسبت به هفته‌های پیشم حالم خوب است؛ چرا؟ فکر می‌کنم برای اینکه از چیزهای کوچک لذت بردم. دیگر فقط خریدن یک گوشی جدید، یا بدست آوردن یک چیز را موفقیت نمی‌شمارم؛ و برای خوشحال بودن نیازی به این‌ها ندارم چون فهمیده‌ام می‌توانم خوشحال باشم حتی با یک فنجان قهوه، یا یک گپ و گفت دوستانه، قدم زدن و دویدن و کارهای خیلی ساده‌تر.

ذهن بیمارم البته الان دارد می‌گوید پس میخواهی منفعل باشی؟ اما اینچنین نیست. همچنان دوست دارم که در جستجوی خوشبختی باشم و این‌ها که گفتم احساس فعلی من از خوشبختی‌‌ست و دوست داشتم که نوشته‌ باشمش؛ شاید بعدها برگشتم، خواندمش و گفتم؛ وای چقدر تو ساده بودی.