روزنوشت ۱۳ خرداد؛ آنچه بر ما گذشت خوب بود
از دیروز شروع میکنم؛ خیلی اروم بودم. صبحش رو با یک دوی ۸ کیلومتری شروع کردم؛ بعد از اون تجربه خنک کردن پاها توی آب سرد دریاچه رو داشتم که عکسش رو میبینید؛ یک خنکی واقعا بجا و خوب. ساعت نزدیک ۱۰ بود که خونه بودم اما رمغ کار کردن نداشتم، از طرفی چون نمیخواستم روتینم بهم بریزه و جمعه رو کار نکنم؛ فیلم خیلی پوچی رو دیدم که دربارهش چیزی ننویسم بهتره.
بعد از غذا خوردن؛ خواب عمیقی رو تجربه کردم؛ حوالی ساعت ۵ و نیم عصر بود که بیرون زدیم و بازارچه لاله رو در نوردیدیم؛ بازارچهای پر از حس و حال خوب برای من و یکی از جاهایی که برای الهام گرفتن معمولا سر میزنم. الهام گرفتن؛ چه چیز خوبی برای نوشتن؛ برای من که کار خلاقانه انجام میدم الهام گرفتن بسیار مهمه، اما الهام گرفتن از اینترنت چیزی که میخوام رو بهم نمیده؛ برای همین خیلی اوقات قدم زدن، با طبیعت انس گرفتن و اگر در شهر باشم؛ بازدید از همین بازارچههای قدیمی مثل لاله و پروانه و کلا بافت مرکز شهری خیلی برام لذت بخشه.
چیز دیگهای که خیلی برام لذت بخشه، شنیدن موسیقی فولکلور هست؛ دیوانهوار این نوع از موسیقی رو دوست دارم، کافیه کمی احساس بد داشته باشم تا خودم رو با صدای سیما بینا مهمون کنم و حالم جا بیاد.
بگذریم؛ بعد از لاله رفتیم دوباره کمی توی بافت شهری اون سمتها قدم زدیم و در آخر از یک خانه قدیمی و کافهطور سر درآوردیم که بسیار جذاب بود و میزهای سنگی و چوبی با زیرزمین قدیمیش برام لذت بخش بود. اما روز ما هنوز تموم نشده، داشتیم دنبال جایی میگشتیم که غذا بخوریم؛ اپشنهای مختلفی رو زیر و رو کردیم اما در آخر سر از سی تیر درآوردیم، خوبی این روزهای تهران اینه که خلوته و ده دقیقهای از مطهری به ۳۰ تیر رسیدیم و اونجا شام خوردیم.
بعدش راهی خونه شدیم و خودمون رو یک فنجان چایی مهمون کردیم.
- ۰۱/۰۳/۱۴
یکی از فولکورهای حال خوب کن؛ شاره جان از سهراب محمدی. البته وقتی سیما بینا نثار روانتون میکنید بعید نیست که شاره جانم رو هم شنیده باشین :)