پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

۷ مطلب با موضوع «خلاصه کتاب» ثبت شده است

اولین باری که اسم بوکوفسکی رو شنیدم توی یکی از برنامه‌های سروش صحت بود، همیشه دوست داشتم درباره بوکوفسکی بخونم و ببینم که کی هست؛ قبل‌تر هم توی فرایند خوندن ادبیات امریکا در کنکور هنر چندباری اسمش رو شنیده بودم ولی چیزی ازش نخوندم و چند روز پیش خیلی اتفاقی، کتابی به اسم ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند رو شروع به خوندن کردم.

با اینکه شناختی نسبت به بوکوفسکی و این کتاب نداشتم اما فقط در ساعت اول بیشتر از نصف کتاب رو خوندم و بارها دچار بهت شده بودم که چرا انقد روونه، چرا انقد خوش خونه (خوب خوانده می‌شود) که بعدتر که درباره بوکوفسکی خوندم فهمیدم اصلا همین ساده نوشتن و غرق نکردن خودش در واژه‌های عجیبه که این فرد رو خاص کرده، کسی که سارتر بهش بهترین شاعر امریکا می‌گه.

کتاب درباره روزنوشته‌های بوکوفسکی در اواخر زندگی‌شه، اگر اشتباه نکنم ۳ سال اخر زندگی‌ش. از روزمرگی‌هاش می‌گه، برای من به شخصه فهمیدن روزهای افراد دیگه خیلی inspring هست، نه از این جنس که بخوام الگو بگیرم ولی خوندن زندگی افراد دیگه و داستان‌های واقعی‌شون (نه زندگی‌نامه‌هایی که با کتاب‌های موفقیت گره خوردن و پر از show-off هستن) جالب و تامل برانگیزه، انقد عادی و پاک و ساده. اینکه یک فرد بارها توی نوشته‌هاش از اشتباه‌هاش یا کارهای زشتش به سادگی می‌نویسه خیلی برام جذاب هست کاری که بوکوفسکی در این نوشته‌ها انجام می‌ده، بی‌ریا روزش رو توصیف می‌کنه، اگر یکم مثل من کرم کتاب خوندن داشته باشین حتی به تاریخ روز نوشته‌ها هم دقت می‌کنید، مثلا اینکه یک ماهایی یا هفته‌هایی فاصله نوشتن خیلی هست و در نوشته‌ی بعدی اشاره می‌کنه که کمی خسته بودم، حال نداشتم خب بعضی اوقات هم نوشته‌ها جاری نمی‌شن و… 

انقد کتاب خوش‌خوانه که اگر یک عصر جمعه ۲-۳ ساعتی پاش وقت بزارین قطعا تموم‌ش می‌کنید، پشت کتاب نوشته شده: «هرکسی فکر می‌کند که فقط خودش راه و چاه را بلد است. انسان‌های احمق گمشده. من هم یکی از آن‌ها هستم. این کار برای من یک سرگرمی است. فکر کنم. امیدوارم. اما یک چیزی اینجا هست، اگر در یک قاب کوتاه و یا یک نگاه سرسری به آن بنگری، وقتی که اسب من می‌دود و رد می‌شود، یک جور نشئگی خاص مرا دربرمی‌گیرد، به سمت بالا می‌روم انگار که در آسانسورم.»

و برش‌هایی از کتاب:

  • همین‌طور که مشغول قدم زدن بودم این بچه را دیدم که به سمتم می‌دود. می‌دانستم چه می‌شود. راهم را بست. «ببخشید، شما چارلز بوکوفسکی هستید؟» گفتم: نه، من چارلز داروین هستم و از کنارش گذشتم.
  • دو چیزِ پول اشتباه است: خیلی زیاد بودنش و خیلی کم بودنش.
  • فکر کنید و بعد فراموشش کنید وگرنه دیوانه می‌شوید.
  • زندگی بدون نوشتن آسان‌تر از زندگی بدون لوله‌کشی آب است.
  • هربار به کسی پولی بدهید تا به شما بگوید چکار کنید، یک بازنده هستید و این شامل روان‌پزشکت، روانشناست، دلال و حتا معلم مدرسه و افراد دیگر هم می‌شود. هیچ درسی بهتر از این وجود ندارد که بعد از شکست دوباره خودت را جمع و جور کنی و به کارت ادامه بدهی.
  • نوشتن من یعنی زنده بودن من و اگر نتوانم یعنی تمام گذشته‌ام الکی بوده است.

 

با شرافت کار کن و به حرف مردم توجه نکن

چهارشنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ

زندگی یک معامله ساده از دادن انرژی در قبال گرفتن یک لذت است. به صورت خیلی ساده‌تر ما وقت/زمان‌مون رو به یک شخص/ارگان اجاره می‌دیم تا در قبال اون لذتی رو که ممکنه سقف/غذا/لباس باشه بگیریم. بقیه نیازهای ما در هرم مازلو از جنس رسیدن به joyعه. هرچند که خیلی اوقات هم‌پوشانی‌های زیادی وجود داره مثلا ما خیلی اوقات از کاری که داریم انجام میدیم لذت می‌بریم و این یک point بزرگه اما اگر بخوایم خیلی ساده نگاه‌ش کنیم میشه همون حرفی که بالا بهش اشاره کردم.

رواقی‌گری درس‌های خیلی زیاده به انسان می‌ده و چیزی که من رو جذبش کرده عمل‌گرایی و جدا بودنش از conceptهاست. هرچند که در خیلی چیزا واقعا نمیشه جز concept بود اما سعی کسانی که دارند این فلسفه رو توضیح و نشر می‌دن در عملی کردن‌ش خیلی من رو جذب کرده. یکی از فلاسفه گمنام رواقی‌گر اقای کلیانتز است؛ که نزدیک به ۲۰ سال شاگرد زنون بوده و همه افراد برای این همه سال شاگرد زنون بودن‌ش مسخره‌ش می‌کردن اما اون از صبح تا عصر رو پای درس زنون می‌نشست و سعی می‌کرد از لحظه لحظه‌ش یاد بگیره و کار به کار حرف مردم نداشته باشه.

اون روز‌ها فلسفه می‌خوند و لذت می‌برد و آخر شب‌ها برای آتنی‌های ثروتمند کار حمل آب رو انجام می‌داد؛ این کار بسیار سخت و طاقت فرسا بود و با وجود پیشنهاد‌های زیادی مثل مشاور شدن برای یک سری افراد و حتی معلم فلسفه شدن برای حاکم آتن، اون‌ها رو قبول کرد و متوجه شد که کار سخت شرافت‌ش بیشتر از تن دادن به یک سری از کارهاست. این رفتار آقا برای من خیلی جالب بود؛ این که انسان چقدر باید خودش رو دوست داشته باشه که تن به هرکاری برای بدست اوردن اون joyهایی که احتمالا نیاز واقعی نیستن بده.

درس‌هایی که از این رفتار می‌گیرم:

۱/ برای خودت ارزش قائل شو و سعی نکن بخاطر joyهای تصنعی آرامش درونی خودت رو بهم بریزی.

۲/ زندگی ساده و بر پایه‌ی نیازهای اولیه (minimalism) مثل غذای خوب، سقف خوب و تندرستی باارزش‌تر از joyهایی‌ست که شبکه‌های اجتماعی تبلیغ می‌کنند.

۳/ کار سخت، شرافتمندانه ست و می‌تونه خیلی به اینده‌ت کمک کنه، دنبال cheat code برای حل معادلات زندگی نباش.

۴/ برای اینکه در یک کاری خبره بشی، فقط زمان می‌تونه کمک‌ت کنه، دنبال خریدن زمان نباش و keep calm زندگی کن.

۵/ زمانی برای انجام‌ کارهای سخت/یدی برای خود بزار، که بتونه هنگام انجام اون کار فکر کنی و زندگی‌ت رو تنظیم کنی.

۶/ که بنظرم خیلی مهمه، اینه که do not give a shit to what people say & think about you، اونا توی موقعیت تو نیستن،‌ سعی کن انقد mindful و ذهن قوی بسازی که خودت بتونی مسیر زندگی‌ خودت و درست/غلط بودن‌ش رو validate کنی و به حس ششم‌ت اعتماد کن. درباره حس ششم استیو‌جابز (مرد واقعا افسانه‌ای برای من) qoute زیر رو می‌گه.

Image

یادآور: هدفم از نوشتن این وبلاگ چی بود؟

این فیلسوف و این زندگی‌نامه رو از کتاب زندکی رواقیون اثر رایان هالیدی شناختم و خوندم و بنظرم این رفتارهاش و نکاتی که ازش برداشت کردم ارزش نوشتن داشت تا همیشه بشه برگشت و ازشون الهام گرفت. به صورت کلی هدف این وبلاگم اینه که یک سری درس‌هایی که از کتاب‌هایی که می‌خونم رو ساده لاگ کنم. برای همینه که روی املا یا نگارش وقت نمی‌ذارم و فقط می‌خوام اینجا ثبت بشه تا بعدا بشه ازشون در موقعیت‌های سخت استفاده کرد.

شادی چیست؟ و چطور بهش برسیم؟ (قسمت ۲)

يكشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۴۴ ب.ظ

در قسمت قبلی درباره شخصیت و دارایی ها و نقش‌شون در خوشبخت/شاد بودن صحبت کردیم. اما انسان موجودی اجتماعیه و همیشه در جمع حضور داره و محیط روی اون خیلی تاثیرگذاره برای همینه که موقعیت سومین چیزیه که روی شادی انسان تاثیر می‌زاره. اما موقعیت یعنی چی؟

موقعیت به این معنیه که در نظر دیگران تو کی هستی؟ اما همین سوال یک نکته داره که ما نمی‌تونیم چیزی رو در این باره عوض کنیم پس اگر دائم برای دیگران و نشون دادن خودمون و شاید بهتره بگم ساختن کسی که میخوایم در ذهن دیگران باشیم تلاش کنیم، ارامش درونی‌مون رو درگیر می‌کنیم و نمی‌تونیم اروم بگیریم. 

اصطلاحا به این امر خودبینی می‌گن؛ یعنی شما بجای اینکه روی خودت تمرکز کنی و چیزی که واقعا خودت میخوای رو بری دنبالش میری دنبال تایید اجتماعی و ساختن چیزی که جامعه ازت میخواد. مثلا بجای اینکه با داشته هایی که داری بری سراغ چیزایی که نیاز داری میری سراغ چیزهایی که جامعه بهت می‌گه باید داشته باشی تا ی آدم خوب باشی؛ مثلا لباس درست و حسابی نمی‌پوشی اما تولد انچنانی می‌گیری و همه رو دعوت می‌کنی که بیان و ببینن و...

در باب همین موضوع بخوایم یک موضوع دیگه بکشیم وسط؛ چیزی نیست جز غرور. غرور واقعا یک ضعف اجتماعیه؛ آدم مغرور بنظر من دیر یا زود جایگاهش رو از دست می‌ده؛ آدم باید متواضع باشه و ذهن learner یک ذهن متواضع است. خودبینی یعنی عاشق تحسین شدن و برای دیگران خوب بودن ولی غرور یعنی خودت رو از دیگران برتر بدونی. خودبینی یک concept بیزونیه اما غرور درونیه.

به خودت احترام بزار!

این مهم‌ترین چیزه. احترام به دو دسته‌ی عینی و ذهنی تقسیم می‌شه؛ احترام عینی یعنی چیزی که جامعه/دیگران به تو می‌زارن و احترام ذهنی یعنی چیزی که خودت میگی؛ برای مثال غذای خوب خوردن، موسیقی خوب گوش دادن و فیلم خوب دیدن به خودت احترام گذاشتنه و مثلا احترام گذاشتن به تو در یک مجلس به واسطه خصلت‌ خودت‌ت (مثلا تشریفاتی تو رو بزرگ نشون دادن) میشه احترام عینی‌ که می‌گیری.

 

یکی از دلایلی که ما هی خودمون رو مقایسه می‌کنیم بخاطر اینه که میزان احترامی که شما می‌گیرین از مفید بودنتون در جامعه ماشینی نشآت می‌گیره و برای همینه که ما همش دنبال اینیم که احترام رو بخریم تا بدست بیاریم. ۴ مورد احترام هم داریم که به ۴ دسته زیر تقسیم می‌شن:

‍۱, اجتماعی: یعنی همین احترام به قوانین؛ مثل زمین پاک رو نگه داشتن و احترامات شهروندی و قوانین رانندگی رو رعایت کردن.

۲, رسمی: احترامی که یک سری از مشاغل مثل پزشکان یا کسایی که زندگی می‌بخشن یا معلمین می‌گیرن.

۳, شرافت: جنسی یعنی خیانت نکردن، زندگی کردن بدون اینکه به کسی صدمه بزنی (جسمی/روحی) و احترام به تمامی جنسیت‌ها

۴, شوالیه: هم که یک کلمه‌ی خودساخته کتابه یعنی اون احترامی که بدست میاری و از دست میدی یعنی در ازای تعریف از تو بدست‌ش میاری (در یک گروه) و در ازای توهینی که بهت میشه از دستش می‌دی.

 

کتاب می‌گه که احترام در کنار خودش یک concept دیگه هم داره که شهرت نام داره؛ شهرت بدست اوردنیه ولی احترام داده میشه و گرفته میشه؛ شهرت‌های تقلبی و فیک هم وجود داره اما چیزی که جذاب می‌کنه شهرت رو کتاب تشبیهش می‌کنه به یک درخت بلوط که اروم اما محکم بالا می‌ره و رشید میشه اما شهرت تقلبی مثل ی قارچ سریع رشد می‌کنه و از دست هم می‌ره. حالا خوشحالی چه ربطی به شهرت داره و اصلا چرا شهرت در خوشحال بودن و شاد زیستن مهمه؟

 

دقیقا سوال اینه که خصلت‌های خوب تو، تو رو به شهرت می‌رسونه ولی شهرت نیست که تو رو خوشحال می‌کنه اون خصلت‌ها هستن ولی در دنیای امروز این خصلت‌ها شهرت نامیده می‌شن برای همینه که این دو مورد اینجوری معنی می‌شن.

image

این هم قسمت دوم از کتاب در باب حکمت زندگی؛ قسمت دوم رو خیلی سریع رد شدم و زیاد مکث نکردم اما بنظرم خوب بود؛ لپ کلام این بود که جایگاه همزمان که می‌تونه باعث خوشحالی بشه از ی دید دیگه ممکنه که یک مانع باشه و باید حواست باشه که چطوری این رو معنی می‌کنی برای خودت.

 

شادی چیست؟ و چطور بهش برسیم؟ (قسمت ۱)

شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۰۱ ق.ظ

اینکه شادی چیه؟ واقعا یک سوال اساسیه؛ من از وقتی که ذهن منطقی‌م شروع به کند و کاو درباره خودم کرد و هدفم در زندگی رو جستجو می‌کردم به این کلمه خیلی می‌رسیدم. من دنبال اینم که شاد باشم؛ اما واقعا شادی چیه؟ اولین چیزی که خیلی برام جالبه اینه که تعریف‌های مختلفی برای هرکس از شادی وجود داره و نمی‌تونیم بگیم که یک تعریف برای همه هست؛ من آرش ممکنه با یک لقمه پنیر شاد بشم درحالی که محمد با استیک هم خوشحال نباشه؛ در همین مثال ساده میشه فهمید که دایره انتظاراتی که برای خودمون می‌سازیم خیلی تاثیر بسزایی در شاد بودن یا نبودن‌مون داره.

اگر من/جامعه/اطرافیان انتظاراتی ازم داشته باشن که بالا باشه و من نتونم اون‌ها رو handle کنم، در نتیجه قطعا بهم می‌ریزم و ناراحت میشم. من مطمئنم که می‌تونم تا اخر عمر توی خونه مامان بابا باشم، لقمه‌ای نون و پنیر بخورم و زندگی کنم. اگر این رو حداقل معیار شادی بدونم پس همیشه خوشحالم؛ اما اگر شادی برای من مستقلی، هر شب استیک و شراب خوردن و لباس‌های گرون و جورواجور پوشیدن باشه؛ سال‌های درازی از زندگیم رو باید ناراحت باشم و شاد نیستم تا زمانی که به اون برسم و این ناراحت بودنه خودش productivityم رو پایین میاره و نمی‌تونم بهترین خودم باشم؛ باید وقتی رو برای سرزنش کردن خودم بزارم، باید برای تیمار کردن خودم وقت بزارم و هزارتا چیز دیگه که دست به دست هم می‌ده مسیری که میشه با ی طرز تفکر ساده هموار باشه رو ناهموار کنم.

اما درباره شاد زیستن؛ کتابی رو برای مطالعه انتخاب کردم که خیلی زیاد این روزها توی کتاب فروشی‌ها می‌بینیم‌ش، در باب حکمت زندگی از شوپنهاور. شوپنهاور می‌گه شادی ۳ جز داره که اگر این‌ها رو بتونی بالانس داشته باشی می‌تونی یک زندگی شاد رو تجربه کنی.

۱/ شخصیت

۲/ دارایی‌ها

۳/ اراده

 

شخصیت

شخصیت انسان فقط ظاهر انسان نیست،‌ وضعیت جسمی،‌ روحی، قدرت، خلق‌وخو، اخلاق و ... است. حتی ضریب هوشی تو، جز شخصیت‌ت حساب می‌شه. شخصیت چون چیزی هست که ما هر روزه داریم با خودمون حمل می‌کنیم خیلی مهمه که با اون چیزی که هستیم اکی باشیم؛ مثلا وضعیت جسمانی ما خیلی مهمه که خوب باشه؛ چون انسان مریض از هیچ چیزی نمی‌تونه لذت ببره و شما هرچی دارایی و اراده داشته باشی اما کمترت درد بکنه؛ نمی‌تونی سفر بری و حسرتش رو می‌خوری. اصطلاحا می‌گن گدای سالم به از پادشاه مریضه.

در باب همین شخصیت؛ شوپنهاور می‌گه خیلی مهمه که شما ذهن درستی هم داشته باشی؛ اگر سالم فکر کنی و ذهنیت‌های درستی داشته باشی می‌تونی توی تنهایی خودت هم؛ با خودت لذت ببری. لذت‌های ذهنی روی شادی انسان خیلی تاثیر می‌زاره.

ارسطو می‌گه «زندگی یعنی حرکت» و این واقعا یک phrase استثناییه. با حرکت کردن رو به جلو؛ همه چیز درمان میشه. حرکت خودش درمان خودشه. زندگی با ناآگاهی از مرگ بدتره. پس با حرکت کردن رو به جلو؛ چه از نظر جسمی و چه از نظر ذهنی سعی کن در مسیر اگاهی خودت گام برداری.

من همیشه برام جالبه که چرا واقعا یک سری کارها برای آدمی‌زاد انقد سخت میشه؛ این دنیای تجملاتی و مدرنیته داره ما رو دیوونه می‌کنه وقتی شما می‌تونی با خوردن یک غذای ساده مثل میوه‌ها و یا سالاد، راه‌ رفتن روزانه و کتاب خوندن کلی لذت رو به خودت هدیه بدی چرا باید سیب زمینی سرخ شده سوخاری با ادویه‌های x رو بخوری و در طی روز بشینی سریال ببینی و فقط برای همون لحظه خوشحال باشی و در ادامه‌ش بگی وای چاق شدم و اینا؛ بنظرم این شلوغی ذهن و هزاران دیتایی که در طی روز به ما داده میشه و تقلید کردن باعث میشه که این اتفاق بیافته؛ یعنی من آرش دوست دارم تقلید که بقیه چی می‌خورن و من اون رو بخورم و در پی همین اگر محیط سالم باشه؛ من با تقلید کردن از اون‌ها یک مسیر سالم رو جلو می‌برم.

دارایی

یا اون چیزی که انسان داره! اپیکوروس نیازهای انسان رو به سه بخش تقسیم کرد؛ هر کدوم از این نیازها بخشی از درون انسان رو که تشنه‌ست سیراب می‌کنن.

۱. نیازهای طبیعی/ضروری: آب، غذا، مسکن و... که بدون این‌ها انسان دچار رنج میشه

۲. نیازهای طبیعی/غیر ضروری: یعنی نیازهایی که احساس ارضا شدن (رضایت داشتن) به آدم می‌ده که برآورده کردن این‌ها ممکنه سخت باشه؛ مثلا یک سفر دو روزه خوب، یک استیک ریب-آی و...

۳. نیاز‌های تجملاتی: که نه طبیعی نه ضروری که به‌خودی‌خود نیاز محسوب نمی‌شن و براورده کردن‌شون سخت‌ترین کاره مثلا جشن‌های الکی، خریدن ماشین‌های سوپر لاکچری، صندلی ماساژور که مچ پات از بالا سمت راست رو ماساژ می‌ده و...

این‌ها از یک نگاه دیگه‌هم میشه بررسی کرد که هرم مازلو اسم داره؛ و این هرم و چه این سلسله مراتبی که اپیکوروس بهش اشاره کرده پله‌ای هستن و شما تا نیاز اول رو نداشته باشی نمی‌تونی به بعدی‌ها مراجعه کنید (گاهی اوقات میشه اما در بیشتر اوقات این امکان پذیر نیست؛ آدم تا شکم‌ش خالیه نمی‌تونه بره سراغ تجملات (مگر اینکه احمق باشه))؛ البته در دنیای مدرن خب تعریف‌ها متفاوت میشه مثلا برای یک فرد صندلی ماساژور تو ذهن‌ش طبیعیه ولی همون فرد مثلا پوشاک براش اولویت نداره. داشتن حداقل نیازها که موارد ۱ و گه‌گداری ۲ میشه می‌تونه برای تو سطح انتظاری بسازه که اگر براورده کردن‌ش اسون باشه می‌تونی اسم‌ش رو شادی بزاری.

 

چرا ثروت‌مندها بیشتر قدر ثروت‌شون رو می‌دونن؟

آدم‌هایی که از بدو تولد ثروت‌مند هستن خیلی بیشتر از ثروت‌شون محافظت می‌کنن چون اونا ثروت رو ضرروت می‌دونن و می‌دونن اگر از دستش بدن معانی‌ای رو از دست می‌دن؛ اما کسی که ثروتی رو به دست اورده باشه نگران از دست دادن‌ش نیست. شوپنهاور می‌گه اونایی که انقد خوش‌شانس بودن که پولدار به دنیا بیان (تقدیر خجسته نسیب‌شون شده) با دید بازتری می‌تونن اینده‌شون رو بسازن و ازادی عمل بیشتری دارن.

این بود چیزهایی که از کتاب در باب حکمت زندگی از آرتور شوپنهاور یاد گرفتم. در نوشته بعدی بیشتر درباره این کتاب و سومین موردی که باعث خوشحالی میشه؛ یعنی موقعیت و جایگاه می‌نویسم.

بنده‌ی احساسات نشو ای دوست!

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ب.ظ

دنیا یک زمین بازی ناعادلانه ست؛

دنیا و زندگی توسط نیرویی اداره میشه که جهان رو در بر می‌گیره و بهش نظم می‌ده، به این نیرو در روم باستان و فلافسه یونان قدیم لوگوس می‌گن.

طبق این نظم عظیم، هر چیزی که اتفاق می‌افته دلیل خوبی داره که ما ازش بی‌خبریم، بنابراین هیچ دلیلی برای ترس از اتفاقات و رویدادهایی که در کنترل ما نیست مثل مرگ، رنج کشیدن و یا تردید درباره وظیفه‌ی خودت در قبال جامعه وجود نداره چون همه اینا از قبل برنامه ریزی شده است و تو خودت جای خودت رو پیدا می‌کنی.

هرچند از نظر من این یک مکانیزم دفاعیه اما تا حدی هم درست است؛ اینجا کسی نه زیاد است و نه کم؛ همه چیز در این دنیا کافی‌ست و خیلی کم پیش میاد اتفاقاتی مثل جنگ جهانی اتفاق بیافته که نظم جهانی رو در هم بزنه؛ هرچند در کتاب می‌گه توی جنگ هم طبیعیه که آدم بمیره و خب این جز سرنوشت‌ش بوده؛ درباره سرنوشت هم دو تا عقیده هست که توی فیلم فارست گامپ هم بهش اشاره شد؛ سرنوشت از قبل نوشته شده؟ یا آدم می‌سازتش؟ که هنوز برای آرش ۲۱ ساله جواب‌ش مشخص نیست.

به هر صورت؛ چیزی برای نگرانی نیست؛ منطق و عقل می‌گه که اگر درگیر احساسات نشی می‌تونی از پس اکثر مشکلات زندگی‌ت بر بیای و هرجا که احساس ضعف کردی احتمالا درگیر احساسات شدی؛ هرچند اصلا مشکلی نداری که گاهی اوقات بشی؛ تو زندگی می‌کنی و این طبیعیه ولی وقتی که دیدی احساسات‌ت دارن به ضررت و در راستای حال بدت تلاش می‌کنن؛ بهتره عینک منطق‌ت رو بزنی و دوباره مسئله رو نگاه کنی.

اگر بقیه باهات نامهربونن؛ تو با وقار و عدالتمند با بقیه رفتار کن و از کارهاشون ناراحت نشو؛ شاید حالشون بده و الان نیاز به یک فرصت دارن؛ شاید این کار تو بتونه سرنوشت اون‌ها رو عوض کنه و یک زندگی دیگه بهشون ببخشه.

چیزهای که از کتاب thoughts اثر مارکوس اورلیوس یاد گرفتم.

ادامه بده، تو برای این ساخته شدی.

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ

آرش؛ تو نباید در مقابل سختی‌ها کمر خم کنی. سختی بخشی از زندگیه؛ زندگی یک نمودار کسینوسیه! بالا و پایین داره اما چیزی که همیشه مشخصه اینه که همه سختی ها می‌گذرن؛ موقعیت‌های سخت همه‌شون بر اساس نقطه نظر تو شکل می‌گیره؛ برای مثال اتفاقی که برای تو ممکنه یک مشکل باشه؛ برای فرد دیگه‌ای یا خود تو در یک موقعیت روانی دیگه یک چالش جذابه.

اگر توی راه دشمن دیدی، بدون مسیر رو درست اومدی.

بجای فرار باید ایستاد و جنگید، پذیرش موقعیت‌های سخت اولین اقدامه؛ بپذیر که موقعیت سختی رو داری تجربه می‌کنی و بجای ایگنور کردن و فرار کردن سعی کن برای مقابله باهاش خودت رو اماده کنی.

ادراک، عمل و اراده، چطوری یک مانع رو به فرصت تبدیل کنی؟

با درک کامل و درست که از مانع داری باید شروع کنی؛ سعی کن واضح مشکل رو برای خودت بیان کنی و همه چیز رو شفاف کنی.

بعد از اون باید وارد عمل بشی؛‌ درک کافی ممکنه تو رو اروم کنه اما مهم اروم شدن تو نیست‌؛ باید هوشمندانه اقدام کنی و بهترین مسیر رو برای حل‌ش بگیری.

عمل درست، ترکیب خلاقیت و انعطاف پذیریه؛ آدم‌های خوب و درست، انعطاف پذیری بالایی در موقعیت‌های مختلف از خودشون نشون می‌دن؛ خودت هم می‌دونی که این خیلی مهمه پس حتما یادآوری کن به خودت.

و در نهایت اراده! باید بعد از انتخاب درست با تمام اراده و صبر و حوصله اون رو به کار بگیریم و استقامت خودمون رو نشون بدیم.

بجای سرزنش کردن خودمون، از فرصت‌ها استفاده کنیم و با عینک درست به موضوعات نگاه کنیم؛ برای مثال وقتی تصادف می‌کنی می‌تونی اونجا خیلی غصه بخوری و نتونی موقعیت رو کنترل کنی؛ اما اگر برگردی و ببینی خب از دست تو خارج بوده؛ چرا اتفاق افتاده؟‌ حالا که اتفاق افتاده اقدام های هوشمندانه‌ی بعدی چیه و باید چیکار کنی و بعد موقعیت رو بسنجی و کارها رو مرحله به مرحله انجام بدی  این میشه ی نگاه عینی به مسئله! فرض کن اگر ی حکیم خردمند در اون موقعیت بود چیکار می‌کرد؟ و همون کار رو بکن.

همونطور که بالا گفتم، باید در موقعیت‌های حساس احساسات خودت رو کنترل کنی؛ اگر نمی‌تونی و خیلی سخته تصمیم‌گیری ت رو به موقع دیگه‌ای موکول کن.

هیچ‌وقت برای عذرخواهی و تغییر تصمیم دیر نیست؛ یاد بگیر به موقعیت‌هایی نه بگی اگر نمی‌تونی از طریق مثلا تلفن مستقیم نه بگی می‌تونی بگی که خبرت می‌کنم و در یک اس‌ام‌اس نه بگی؛ اما انعطاف پذیری توی این موقعیت‌ها مهمه ولی حواست باشه که خودت مهم‌ترینی.

نظم نظم نظم! و در پی اون تداوم کارها خیلی مهمه. اگر روزی یک بار مسواک بزنی خیلی بهتره که ۵ بار در روز بزنی و تا اخر هفته دیگه نزنی. هیمشه سعی کن متداوم کار رو دنبال کنی و اسیر هیجانات نشی؛ من بهت توصیه می‌کنم لقمه‌های کوچیک اما قابل تکرار بگیری. کارها رو انقد بشکون که ساده بنظر بیان و انجام‌شون بدی.

درباره عادت‌ها جدا خواهم نوشت و یادگیری هام از چند کتابی که توی این حوزه خوندم رو دوره می‌کنم.

The key to productivity is tapping into your flow state. Here's how |

be in the flow, look in prespective

آرش عزیزم؛ تو برای من عزیزی! پس لطفا تمرکز کن. در لحظه زندگی کن و در لحظه روی هر چیزی که داری کار می‌کنی تمرکز کن اگر نوشتن خلاصه های کتاب‌ها، یا یادگیری های روزانه‌ت هست؛ اگر تسک‌های کاریته یا اگر دیدن دوستاته عالیه؛ اما فرصتی هم برای دیدن به مسیر و تغییر استراتژی‌ت در نظر بگیر. در لحظه بودن خیلی سخته من الان دارم میگم ولی ذهنم ی جای دیگه ست اما؛ تمرین می‌تونه کمک کنه که بهتر این کار رو بکنی. از لقمه‌های کوچیک شروع کن!

مثال؟ مثلا تو میخوای طراح خوب بشی؛ در طی روز مقاله می‌خونی، تسک می‌زنی، دانشگاه میری ولی در بلند مدت باید یک سری paradigm shift انجام بدی مثلا؛ یک جایی باید مسیر کاری‌ت رو عوض کنی و از شرکت بیای بیرون، یا دیگه تسک کوچیک نزنی و روی تسک‌های مدیریتی تمرکز کنی.

همه اینا مهمه! آدم متمرکز می‌تونه استراتژی هم داشته باشه!  عمل درست چیه؟ تمرکزمون رو روی کل فرایند بزاریم و هر لحظه از مسیر رو تمام وجود زندگی کنیم.

God, grant me the Serenity to accept the things I cannot change, Courage to change  the things I can, and Wisdom to know the difference: Inspirational  Christian Serenity Prayer Journal: WarriorWomen press:

خدایا به من این قدرت را بده که چیزی که می‌توانم تغییر دهم را تغییر دهم، چیزی که نمی‌توانم رو بپذیرم و قدرتی که تفاوت بین این دو را تشخیص دهم.

اراده به ما کمک می‌کنه درک و عمل رو در یک راستا قرار بدیم و انرژی‌مون رو روی چیزهای درست سرمایه‌گزاری کنیم. اگر یاد بگیری چطور چیزی رو که قدرت تغییرش رو نداری، بپذیری و به اراده‌ی خودت نظم ببخشی، به راحتی می‌تونی به هر مانعی که توی مسیر زندگی‌ت سبز میشه، غلبه کنی.

 

چیزهایی که از کتاب the obstacle is the way یاد گرفتم.

خودخواهی، عامل ایستادن است.

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ب.ظ

صدای عمل بلندتر از حرف زدن است.

این خیلی کلمه عمیقیه، بنظر ساده میاد و سریع گذر می‌کنم ولی خود آینده‌م رو دعوت می‌کنم که کمی بیشتر بهش فکر کنه. نفس من دائما دنبال راه‌حل‌های سریع و تقلب کردنه؛ کار سخت رو دور می‌زنه و دنبال راه‌حل‌های سریعی هست که ممکنه تو رو به صد نرسونه اما گولم می‌زنه که به ۸۰ راضی باشم درحالی که اون ۲۰ درصده که تفاوت‌ها رو مشخص می‌کنه.

دنبال این نیستم خاص باشم، یا از بقیه خودم رو جدا کنم اما واقع‌گرایی می‌گه کار اگر سخته انجامش بده و نزار که egoت روی تصمیم‌گیریت تاثیر بزاره.

بجای اینکه دنبال گرفتن تایید اجتماعی باشی و شهرت و مقبولیت رو بدست بیاری سعی کن در زمین‌های خاکی، به دور از چشم بقیه در حیته خودت متخصص بشی؛ لازم نیست خودت رو به کسی ثابت کنی تا زمانی که مطمئنی در کاری که داری می‌کنی بهترین تلاش ت رو می‌کنی و دائما تشنه یادگیری هستی.

غرورت رو کنار بگذار و مثل یک کودک همیشه در جستجوی یادگیری باش، هر فردی با هر سطحی از دانش می‌تونه کتابچه‌ای برای تو باشه که بتونی میلیون‌ها چیز جالب رو ازش یاد بگیری، مهم این نیست که تو در چه جایگاهی هستی، مهم اینه که همه ما زندگی‌هاییی کردیم که ارزشمنده یک بار دیگه شنیده بشن و یاد گرفته بشن، هر تجربه، هر خاطره، هر گفته می‌تونه چیزی رو به تو یاد بده که آینده‌ت رو بهتر بسازی.

آرش عزیزم، همیشه چیزهای بیشتری برای یاد گرفتن هست و تو! تشنه یادگیری هستی.

اپیکتیتوس می‌گه محاله چیزی رو یاد بگیری که فکر می‌کنی از قبل بلدی! پس وقتی با یک رویداد جدید رو به رو میشی ذهنیت‌های قبلی‌ت رو پاک کن و با یک ذهت صاف به استقبال یادگیری‌ش برو؛ هر لحظه فرصتی‌ست برای یاد گرفتن چیزی جدید.

دقیقا همونجا که فکر می‌کنی خیلی بلدی، باید به خودت تشر بزنی که چیزهای زیادی هست که نیاز هست یاد بگیری و دقیقا همونجا که فکر می‌کنی چیزی بلد نیستی باید به خودت یادآوری کنی که خیلی چیزا هست که بهشون مسلط هستی.

همیشه سعی کن با آدم‌های با دانش‌تر از خودت رفت و آمد کنی که یاد بگیری و بیشتر و بیشتر بیاموزی؛ بعد از اینکه دیدی چیزی عایدت نمیشه، سعی کن دنبال جای بهتری برای رشد باشی.

وقتی که فکر کردی خیلی بلدی، سعی کن اون‌ها رو آموزش بدی تا هم برای خودت دوره بشی هم در حین درس دادن به اون‌ها مسلط تر بشی و اگر هم لازمه که ی سری چیزا رو بازبینی کنی، انجام‌شون بدی.

تازه می‌تونی حین یاد دادن کلی انرژی خوب از کسایی که داری باهاشون دانش‌ت رو به اشتراک می‌زاری بگیری و به دانش‌ت اضافه کنی.

غرور آدم رو کر می‌کنه! فخر فروشی و غرور باعث میشه که هشدارهایی که بهمون می‌گن رو نشنویم، تواضع تواضع تواضع! هیچ‌وقت به چیزی که بدست میاری متکی نباش و همیشه سعی کن در حرکت باشی که حرکت، خودش درمان انسانیته.

سعی کن کارها رو بسپاری، هرچند آرش الان این کار رو می‌کنه اما می‌نویسم که یادم نره؛ اعتماد کردن به آدم‌ها خیلی مهمه؛ تویی که اینجا ایستادی ی روزی بهت اعتماد شده، پس به آدم‌ها فرصت بده و سعی کن پله رشد آدم‌ها بشی که بسیار لذت بخشه.

هیچ کس یک جزیره نیست، پیروزی‌های ما صرف خاصر خودمون نبوده، پس انقد بهشون مغرور نباش. هر کس دیگه ای جز تو بود هم به این‌ها می‌رسید و باید مدیون کسایی باشی که بهت در این راه کمک کردن، همیشه همه‌چی رو پای خودت نزار، هم‌تیمی‌ها، خانواده، دوستان و... همه روی آدمی که امروز بهش تبدیل شدی  تاثیر داشتن؛ اگر ازش راضی هستن خودت رو تنها مسئول‌ش ندون.

گاهی اوقات بهترین خودتی اما هیچی درست پیش نمی‌ره؛ اما اشکالی نداره چون می‌تونی همین فرصت رو غنیمت بشماری و از این مشکل ی فرصت بسازی. زندگی اونقدری کوتاه هست که نباید بایستی، نا امید نشو! انسان به امید زنده‌ست، زندگی کن و حرکت کن. هرچیزی که خراب میشه تقصیر تو نیست، مجموعه‌ای از اتفاق هاست که ممکنه خیلی‌هاش در کنترل تو نباشه؛ برای همین سعی کن متوجه بشی مشکل از کجاست و تلاش کن حل‌ش کنی.

همچنین سعی کن بفهمی که خیلی اوقات شانس بوده که به یک سری دستاورد ها رسیدی و خب عالیه! مرسی که خوش‌شانسی اما حواست باشه آدم‌ روی شانس قمار نمی‌کنه.

ایگوی تو چیزی نیست که بتونی حذف‌ش کنی؛ ادم اشتباه می‌کنه اشکالی نداره اما شناختش و سعی در مدیریت‌ش خودش یک قدم مطمئن و خوبه.

این چیزهایی بود که از کتاب Ego is my enemy فهمیدم.