خوشحبختی یعنی؛ لذت بردن از چیزهای کوچک
امروز روز خوبی بود؛ شروعش با عصبانیت و کمخوابی بود. ساعت ۷ از خواب بیدار شدم و به جنگ زندگی رفتم؛ از مکانیکی و دردسرهای درست کردن ماشین گرفته؛ تا دانشگاه رفتن، کلاس و کلاس و کلاس داشتن. با نزدیک شدن به امتحانات استادها هر روز بیشتر ناراحت میشوند که چرا دانشجوی بخت برگشته که من باشم هیچ کاری نکردهام؛ معمولا میفهمند که با بد کسی در افتادند؛ هرچند که این رشته؛ رشته مورد علاقهام است اما کارهای دانشگاه وقتی بیهدف باشند باز هم انجام دادنشان آزردهام میکنم.
به هرحال؛ بعد از گذراندن کلاسها؛ دویدم. نزدیک به ۲ هفته بود که دویدن را فراموش کرده بودم؛ به واسطه اتفاقهای پیدرپیای که برایم افتاد کمکم داشتم فراموش میکردم که قرار بود هر هفته حداقل ۲۰ کیلومتر رو با دو سپری کنم. اما دویدم و از این کار راضیم؛ الان که درحال نوشتنم برای فردا ۸ صبح قرار دویدن چیدهام و موتور ورزش کردنم را روشن نگه خواهم داشت.
بعد از دویدن در کنار دوستان، با دیگر دوستان جان ساعاتی را در خیابانهای تهران سپری کردیم؛ قهوه نوشیدم و لذت بردم. مدتی را در سکوت و اهنگهای دوست داشتنیم در ترافیک بودم و فکر میکردم که نسبت به هفتههای پیشم حالم خوب است؛ چرا؟ فکر میکنم برای اینکه از چیزهای کوچک لذت بردم. دیگر فقط خریدن یک گوشی جدید، یا بدست آوردن یک چیز را موفقیت نمیشمارم؛ و برای خوشحال بودن نیازی به اینها ندارم چون فهمیدهام میتوانم خوشحال باشم حتی با یک فنجان قهوه، یا یک گپ و گفت دوستانه، قدم زدن و دویدن و کارهای خیلی سادهتر.
ذهن بیمارم البته الان دارد میگوید پس میخواهی منفعل باشی؟ اما اینچنین نیست. همچنان دوست دارم که در جستجوی خوشبختی باشم و اینها که گفتم احساس فعلی من از خوشبختیست و دوست داشتم که نوشته باشمش؛ شاید بعدها برگشتم، خواندمش و گفتم؛ وای چقدر تو ساده بودی.
- ۰۱/۰۳/۱۳