در مسیر قلههای ذهن وامونده - شیرپلا
چند وقتی بود که کوه و کوهپیمایی و اخت گرفتن با طبیعت ذهنم رو قلقلک میداد؛ از قضای روزگار یکی از دوستان عزیز که اهل کوهنوردی بود و هست؛ منت بر سر من گذاشت و من رو در این راه همرایی کرد؛ برای اولین کوهپیمایی مسیر دربند به پناهگاه شیرپلا رو انتخاب کردیم؛ چیزی که برام خیلی جذاب بود نگاه حرفهای همنورد نسبت به این مسیر بود؛ لیست چیزهایی که باید تهیه میکردیم شامل لباس گرم، لباس اضافه، کلاه، دستکش، سرم ورزشی (آب، لیمو، شکر و نمک)، آب، خوراکیهای ترش و شیرین و انواع مغزیجات، لباس مناسب و کفش که برای من همه اونها مهیا بود.
چیزهای دیگهای که داشتنش خیلی کمک میکنه طناب، باتم و جعبه کمکهای اولیه است. که ما طناب و باتم را به همراه داشتیم؛ هرچند این کوه برای همنورد ما نیاز به باتم نداشت و من تازهکار اونها رو قرض کردم.
از الزامات کوه رفتن، نخوردن لبنیات در روز قبل و در روز کوهپیماییه؛ این باعث میشه که احتمال رتفاع زدگیتون کمتر بشه و کار راحتتری رو در طی مسیر داشته باشید؛ برای وعدههای روز قبل از مقدار خوبی پروتئین به همراه کربوهیدراتهای پیچیده مثل ماکارونی و نان جو استفاده کنید؛ برای خود من پاستای مرغ و سبزیجات خیلی خوب بود. حدودای ساعت ۵ و ۴۵ صبح از خواب بیدار شدم و صبحانهی کوچیکی (چند لقمهی سبک شیره و ارده) خوردم و لباسهام رو پوشیدم و دنبال همنورد رفتم.
بعد از رسیدن به میدان تجریش و رفتن به سمت دربند، با تعجب شاهد ماشینهایی شدم که تا پایین میدان پارک شده بود؛ برایم سوال بود چه کسی این وقت صبح اینجا میاید؟ که در مسیر پیمایش وقتی ما درحال صعود بودم عدهای را در حال پایین آمدن از کوه دیدیم و فهمیدم چه کسانی هستند.
بعد از پارک ماشین به ورودی دربند رسیدیم و روستا را تا بالا ادامه دادیم، آنجا که بافت روستایی درحال تمام شدن بود کمکم حس و حال وهنوردی در من تنیده میشد و اخت گرفتن با طبیعت برایم سادهتر میشد؛ هرچه بیشتر از زندگی ماشینی فاصله میگرفتیم خوشحال و سرزندهتر میشدم.
هرچند که کمی سر و صدای افرادی که در مسیر بودند زیاد بود و گاها اجازه فکر کردن به ما نمیداد و گاه اذیتکننده بود اما با گذشت از این گروهها تونستیم به قسمت جذاب ماجرا برسیم؛ بعد از رد شدن از یک آبشار کوچیک دوقلو به پایگاه امداد کوهستان و کافه رجب رسیدیم؛ باید اعتراف کنم برای من تازهوارد تا همینجای مسیر کار سختی بود و ۳۰ درصد انرژیم رو گرفته بود؛ اما شوق دیدن بیشتر و همسو شدن با طبیعت من رو از خستگی باز میداشت؛ قبل از شروع مسیر صخره مانند، کمی استراحت کردیم و مغزیجات خوردیم. در مسیر کافه رجب تا پناهگاه میخها و طنابهای بسیاری برای صعود مطمئنتر توسط تیم امداد کوهستان نصب گردیده که به افراد کمک میکند با امنیت بیشتری این صعود رو تجربه کنند و این طنابها در پایین آمدن هم بسیار کمک کننده بودند؛ چالشهای بسیار زیادی در این بین برای من وجود نداشت؛ آمادگی بدنی نچندان خوب من اینجا خودش را نشان میداد اما هرچه شد به سختی به پناهاه رسیدیم و این مسیر جذاب را طی نمودیم؛ برای من بسیار جذاب بود وقتی به مسیری که اومدیم نگاه میکردم.
در پناهگاه با ورودی ۲۰۰۰ تومان، شما میتوانید از امکانات رفاهی همچون آب اشامیدنی، سرویس بهداشتی و بوفه استفاده ببرید؛ عدسی داغ، املت و سوسیس تخم مرغ به همراه چای و نسکافه که کیفیت چندانی ندارد اما در ارتفاع ۲۸۵۰ متری بسیار میچسبد؛ بعد از خوردن این صبحانه دلچسب، با دو دوست عزیز هم صحبت شدیم و گفتیم و خندیدیم، پس از استراحت ۴۵ دقیقهای؛ به پایین آمدن فکر کردیم.
ساعت نزدیک به ۱۱ بود، اما به پیشنهاد همنورد، قبل از فرود گفتیم از آبشار دوقلو معروف هم بازدید کنیم و پاهایمان را در آب خنک؛ نه بهتر است بگویم سرد! بزاریم. بسیار لذت بخش بود و برای دقایقی تمامی خستگی مسیر از تنمان بیرون رفت؛ بعد از پوشیدن کفشها، آماده حرکت شدیم و فرود را شروع کردیم؛ پایین آمدن از کوه فشاری زیاد به زانوها میآورد و استفاده از باتم اینجا واقعا کمک میکند تا کمی وزن بدنتان را از دوش زانوهایتان بردارد؛ در هنگام فرود افراد زیادی بودند که درحال بالا آمدن بودن، خدا قوت گفتن و خسته نباشید ورد زبانمان شده بود و همه را بدرقه میکردیم؛ عجله نکردن و صبر و دقت؛ زیبایی این ورزش است، هیچکس در رقابت با دیگری نیست و همه با هم لذت میبرند؛ این چیزیست که من را دیوانه کوه کرده است.
این هفته (هفته بعد از این تجربه) نتوانستم به کوه بروم اما برنامههایی برای استفاده از آخرین روزهای طلایی کوهنوردی چیدهام که امیدوارم بتوانم به همه آنها برسم؛
نقطه.
- ۰۱/۰۶/۱۳
عکس آخر حاوی مقادیری فحشه ! :)