شادی چیست؟ و چطور بهش برسیم؟ (قسمت ۱)
اینکه شادی چیه؟ واقعا یک سوال اساسیه؛ من از وقتی که ذهن منطقیم شروع به کند و کاو درباره خودم کرد و هدفم در زندگی رو جستجو میکردم به این کلمه خیلی میرسیدم. من دنبال اینم که شاد باشم؛ اما واقعا شادی چیه؟ اولین چیزی که خیلی برام جالبه اینه که تعریفهای مختلفی برای هرکس از شادی وجود داره و نمیتونیم بگیم که یک تعریف برای همه هست؛ من آرش ممکنه با یک لقمه پنیر شاد بشم درحالی که محمد با استیک هم خوشحال نباشه؛ در همین مثال ساده میشه فهمید که دایره انتظاراتی که برای خودمون میسازیم خیلی تاثیر بسزایی در شاد بودن یا نبودنمون داره.
اگر من/جامعه/اطرافیان انتظاراتی ازم داشته باشن که بالا باشه و من نتونم اونها رو handle کنم، در نتیجه قطعا بهم میریزم و ناراحت میشم. من مطمئنم که میتونم تا اخر عمر توی خونه مامان بابا باشم، لقمهای نون و پنیر بخورم و زندگی کنم. اگر این رو حداقل معیار شادی بدونم پس همیشه خوشحالم؛ اما اگر شادی برای من مستقلی، هر شب استیک و شراب خوردن و لباسهای گرون و جورواجور پوشیدن باشه؛ سالهای درازی از زندگیم رو باید ناراحت باشم و شاد نیستم تا زمانی که به اون برسم و این ناراحت بودنه خودش productivityم رو پایین میاره و نمیتونم بهترین خودم باشم؛ باید وقتی رو برای سرزنش کردن خودم بزارم، باید برای تیمار کردن خودم وقت بزارم و هزارتا چیز دیگه که دست به دست هم میده مسیری که میشه با ی طرز تفکر ساده هموار باشه رو ناهموار کنم.
اما درباره شاد زیستن؛ کتابی رو برای مطالعه انتخاب کردم که خیلی زیاد این روزها توی کتاب فروشیها میبینیمش، در باب حکمت زندگی از شوپنهاور. شوپنهاور میگه شادی ۳ جز داره که اگر اینها رو بتونی بالانس داشته باشی میتونی یک زندگی شاد رو تجربه کنی.
۱/ شخصیت
۲/ داراییها
۳/ اراده
شخصیت
شخصیت انسان فقط ظاهر انسان نیست، وضعیت جسمی، روحی، قدرت، خلقوخو، اخلاق و ... است. حتی ضریب هوشی تو، جز شخصیتت حساب میشه. شخصیت چون چیزی هست که ما هر روزه داریم با خودمون حمل میکنیم خیلی مهمه که با اون چیزی که هستیم اکی باشیم؛ مثلا وضعیت جسمانی ما خیلی مهمه که خوب باشه؛ چون انسان مریض از هیچ چیزی نمیتونه لذت ببره و شما هرچی دارایی و اراده داشته باشی اما کمترت درد بکنه؛ نمیتونی سفر بری و حسرتش رو میخوری. اصطلاحا میگن گدای سالم به از پادشاه مریضه.
در باب همین شخصیت؛ شوپنهاور میگه خیلی مهمه که شما ذهن درستی هم داشته باشی؛ اگر سالم فکر کنی و ذهنیتهای درستی داشته باشی میتونی توی تنهایی خودت هم؛ با خودت لذت ببری. لذتهای ذهنی روی شادی انسان خیلی تاثیر میزاره.
ارسطو میگه «زندگی یعنی حرکت» و این واقعا یک phrase استثناییه. با حرکت کردن رو به جلو؛ همه چیز درمان میشه. حرکت خودش درمان خودشه. زندگی با ناآگاهی از مرگ بدتره. پس با حرکت کردن رو به جلو؛ چه از نظر جسمی و چه از نظر ذهنی سعی کن در مسیر اگاهی خودت گام برداری.
من همیشه برام جالبه که چرا واقعا یک سری کارها برای آدمیزاد انقد سخت میشه؛ این دنیای تجملاتی و مدرنیته داره ما رو دیوونه میکنه وقتی شما میتونی با خوردن یک غذای ساده مثل میوهها و یا سالاد، راه رفتن روزانه و کتاب خوندن کلی لذت رو به خودت هدیه بدی چرا باید سیب زمینی سرخ شده سوخاری با ادویههای x رو بخوری و در طی روز بشینی سریال ببینی و فقط برای همون لحظه خوشحال باشی و در ادامهش بگی وای چاق شدم و اینا؛ بنظرم این شلوغی ذهن و هزاران دیتایی که در طی روز به ما داده میشه و تقلید کردن باعث میشه که این اتفاق بیافته؛ یعنی من آرش دوست دارم تقلید که بقیه چی میخورن و من اون رو بخورم و در پی همین اگر محیط سالم باشه؛ من با تقلید کردن از اونها یک مسیر سالم رو جلو میبرم.
دارایی
یا اون چیزی که انسان داره! اپیکوروس نیازهای انسان رو به سه بخش تقسیم کرد؛ هر کدوم از این نیازها بخشی از درون انسان رو که تشنهست سیراب میکنن.
۱. نیازهای طبیعی/ضروری: آب، غذا، مسکن و... که بدون اینها انسان دچار رنج میشه
۲. نیازهای طبیعی/غیر ضروری: یعنی نیازهایی که احساس ارضا شدن (رضایت داشتن) به آدم میده که برآورده کردن اینها ممکنه سخت باشه؛ مثلا یک سفر دو روزه خوب، یک استیک ریب-آی و...
۳. نیازهای تجملاتی: که نه طبیعی نه ضروری که بهخودیخود نیاز محسوب نمیشن و براورده کردنشون سختترین کاره مثلا جشنهای الکی، خریدن ماشینهای سوپر لاکچری، صندلی ماساژور که مچ پات از بالا سمت راست رو ماساژ میده و...
اینها از یک نگاه دیگههم میشه بررسی کرد که هرم مازلو اسم داره؛ و این هرم و چه این سلسله مراتبی که اپیکوروس بهش اشاره کرده پلهای هستن و شما تا نیاز اول رو نداشته باشی نمیتونی به بعدیها مراجعه کنید (گاهی اوقات میشه اما در بیشتر اوقات این امکان پذیر نیست؛ آدم تا شکمش خالیه نمیتونه بره سراغ تجملات (مگر اینکه احمق باشه))؛ البته در دنیای مدرن خب تعریفها متفاوت میشه مثلا برای یک فرد صندلی ماساژور تو ذهنش طبیعیه ولی همون فرد مثلا پوشاک براش اولویت نداره. داشتن حداقل نیازها که موارد ۱ و گهگداری ۲ میشه میتونه برای تو سطح انتظاری بسازه که اگر براورده کردنش اسون باشه میتونی اسمش رو شادی بزاری.
چرا ثروتمندها بیشتر قدر ثروتشون رو میدونن؟
آدمهایی که از بدو تولد ثروتمند هستن خیلی بیشتر از ثروتشون محافظت میکنن چون اونا ثروت رو ضرروت میدونن و میدونن اگر از دستش بدن معانیای رو از دست میدن؛ اما کسی که ثروتی رو به دست اورده باشه نگران از دست دادنش نیست. شوپنهاور میگه اونایی که انقد خوششانس بودن که پولدار به دنیا بیان (تقدیر خجسته نسیبشون شده) با دید بازتری میتونن ایندهشون رو بسازن و ازادی عمل بیشتری دارن.
این بود چیزهایی که از کتاب در باب حکمت زندگی از آرتور شوپنهاور یاد گرفتم. در نوشته بعدی بیشتر درباره این کتاب و سومین موردی که باعث خوشحالی میشه؛ یعنی موقعیت و جایگاه مینویسم.
- ۰۱/۱۰/۰۳