نمینویسم اما فکر میکنم.
چند وقتی هست که به وبلاگ سر نزده و چیزی ننوشتم اما سوالات خوبی در ذهنم هر روز شکل میگیرد که هر کدام را فعالانه بررسی میکنم و افکارم را در ترلویی که دارم لاگ میکنم، از آنجایی که خیلی بیشتر از قبل این افکار و ایدهها شخصی هستند و نمیتوانند در آینده به من کمک کنند و خب، جایشان هم اینجا در این وبلاگ نیست مجبور شدم که از اینها ننویسم و موضوع کم آوردهام.
اگر نسبت به پست قبلی که در آبان ۱۴۰۲ نوشتم بگویم، ۲۱ کیلومتر رو برای اولین بار دویدم، به سرپرستی مربی عزیز، علی صباغی و تیم رانینگتاک در یک برنامهی منسجم ۵ هفتهای توانستیم ۲۱ کیلومتر (نیمهماراتن) را بدوییم و هنوز این جریانات ادامه دارد، هر هفته با توجه به سردی هوا کمی کمتر مقداری میدوام و فعالانه افکارم رو مرور میکنم و سعی میکنم برای سال آینده تصمیمهای بهتری بگیرم، فکر میکنم به اینکه تجربه زیستهی خودم را افزایش بدهم و دست از پیشبینی کردن دنیا بردارم، تنها میخواهم مهارتهای واقعی برای زندگی کردن را یاد بگیرم و ترس روبهرو شدن با واقعیت را کمتر و کمتر کنم.
اسفند ماه را با یک سفر کوتاه به رشت شروغ کردم (بعله دوباره) و در همان سفر تصمیمهای زیادی گرفتم که پس از به اتمام رسیدنشان، دانهدانه همه را اینجا و درسهایی که بریا ایندهام مفید باشد مینویسم. فعلا هر روز با خودم جملهی زیر را مرور میکنم.
A fit body, a calm mind, a house full of love. These things cannot be bought —
they must be earned
سعی میکنم سرعت زندگیم را آرام و آرامتر کنم، احساسی که در زندگیم این روزها هر روز با من همراه است سرعت بیش اندازه و بیخودی و بیحاصل زندگیست که خودم ناآگاهانه برای خودم انتخاب کردم، کار کردنهای بسیار زیاد الکی، نه به معنای کارنمایی بلکه تنها بیشاندازه مسئولیتهای بیخودی برداشتن برای فرار از واقعیت، اهمیت ندادن به دوستان و کمتر شدن رنگ دوستان در زندگی و اهمیت ندادن به مسئلههای مهم زندگی هم از عواقب این سرعت زیاد است، این روزها سعی میکنم سرعت زندگیم را کنترل کرده و استرس را کموکمتر کنم تا بتوانم تصمیمهای درستی برای زندگیم بگیرم.
- ۰۲/۱۲/۰۸