فروردین، لحظهای که زندگی کردم
امسال، همونجور که توی نوشته قبلی هم گفتم میخوام بیشتر زندگی کنم و در همین راستا میخوام آخر هر ماه (اگر تونستم و حالوحوصلهش بود) درباره ماهی که گذشت چند سطری بنویسم؛ بنا به همین دلیل این نوشته رو آغاز میکنم.
فروردین ماه عجیبی بود، عید دیدنی و دیدار با دوستان و آشنایان که از اواخر اسفند شروع شد و تا ۱۴ فروردین ادامه داشت، رفتن یکی از عزیزترین دوستانم از ایران، تنهاتر شدن و خب در همین راستان سخت جونتر شدن و انگیزه گرفتن برای رفتن… (اگر این بهونهای نباشه برای فرار از این حجم استرسی که دارم حمل میکنم.)
از طرفی با اینکه آدم مذهبی نیستم ولی ماه رمضون یک حسوحالی عجیبی برای من داشته و داره، من روزهم رو میگیرم و این بالا بردن تابآوریه برام یک تمرینه؛ نخوردن قهوه توی این ماه از سختترین کارهاست که من ۱۵-۲۰ روزی رو تمرین کردم و خب خیلی سخت بود، اگر یک روزی حوصله داشتم دربارهش مینویسم چون انرژیم خیلی پایین میاومد و به کارم لطمه زد.
توی فروردین مدل کاریم رو بیشتر آنالیز کردم تا بهترین نتیجه رو بگیرم؛ فهمیدم که چطوری باید خودم روی توی flow قرار بدم تا روزهایی که خیلی درگیری دارم از این ذهن آشفته و شاید بازیگوش فرار کنم. جمله/عبارت فقط شروع کن برام بیشتر معنی پیدا کرد و تسکهای موندهی روی ذهنم خیلی کمتر شد و از todoist برای هندل کردنش استفاده کردم که شاید بعدا درباره مدل تسکبندیم هم نوشتم.
۲ بار، یک بار برای عید و یک بار هم برای تعطیلات عید فطر رفتم سمت خوزستان؛ سفر که نمیشه گفت ولی همین فضا عوض کردن و آشنا شدن با مناطق بومی و مردم و… برام خیلی الهامبخشه. مردمانی کشاورز که نان، جان و خوابشان از همهچیز برایشان عزیزتره و همین قشنگترین چیزه که میشه یاد گرفت ازشون.
- ۰۲/۰۲/۰۴