برای حال امروز؛ برای ۱۴ اسفند
امروز و الان که دارم این رو مینویسم بیشتر از ۲ هفتهست که وبلاگم رو باز نکرده بودم؛ درگیر روزمرگیهای زندگی شدم و بسیار ناامید و لحظههای هم سرمست شدم ولی امروز با از دست دادن اون وضعیت روانی آرومم؛ دوباره تن اوردم به این وبلاگی که ۲ هفته خاک خورده بود و شروع کردم به نوشتن؛ تا شاید کمی آروم بگیرم.
شاید نوشتهی تلخی باشه؛ امیدوارم بعدا که برگشتم و این رو خوندم بهش بخندم ولی الان با این حجم از ناامیدی و سرافکندگی که نسبت به برنامهریزیهام (که دارم فکر کنم اصلا مگه میشه داشت توی ایران) دارم فکر میکنم بعدا این نوشته برام تلخ باشه؛ اما وضعیت روانیم بخاطر گرونیها و از دست رفتن امیدم برای یک سری chapterهایی مثل خرید خانه یا تاسیس یک کافه بسیار بهم ریختهست. من توی زندگیم سعی میکنم بسیار منطقی باشم و هرزچندگاهی یک کاری بکنم که خوشحالم کنه و بر پایه احساساتم باشه ولی این روزها با این دلار، با این گرونی، با این تورم و علارغم تلاش و چند جا کار کردن و نسبتا درآمد خوبی به بقیه آدمها داشتن و کم کردن انتظارات نمیتونم گاهی کاری که دلم میخواد رو بکنم و این اذیتم میکنه.
این نوشته از اونهایی نیست که توش نکته داشته باشه یا به نتیجهای برسم (کمالگراییم گل کرده و میخوام بگم ببخشید که من آدم مفیدی نبودم)؛ صرفا تخلیه احساساتم و شاید درد و دل کردن با مخاطبیه که ندارم اما دلخوشیم به اینه که شاید این خشمی که توی وجودمه رو بجای رانندگی، رابطه و خانواده توی نوشتههای وبلام خالی کنم که باعث ضرر بقیه نشه.
به هرحال خوندن مقالههای خودآگاهی، دقت به زندگی خوب و... رو از دست دادم؛ هرچند سعیم بر اینه که خوب تغذیه کنم؛ ۲ جلسه در هفته ورزش میکنم که گاهی ۳ جلسه هم میشه، بیشتر با دوستهام وقت میگذرونم ولی خب میخوام چند روزی رو تنها باشم تا به یک وضعیت ذهنی برسم؛ بنظرم زیاد با دوستان بودن برای منی که سعی میکنم خود واقعیم رو بروز ندم و من شروع کنم به اروم کردن اونها فقط خودم رو ناراحتتر میکنه و باید خودم رو توی اولویت قرار بدم. شاید دویدن رو شروع کنم تا یکم از این روزها فرار کنم.
- ۰۱/۱۲/۱۴