اردیبهشت؛ بینظیر، آرام و جدید
اردیبهشت ماه عجیبی بود؛ ماه دوستی خودم با خودم و به چالش کشیدن فیزیکی و جستجو برای روح آزادی. به همراهی و کمک و تشویق یار و دلبر ورزش کردن رو شروع کردم؛ وسطهای هفته رو با جلسههای دو پارک پردیسان طی میکنم؛ دویدن بهم احساس آرامش میده و کیف میکنم که میتونم با خودم بجنگم؛ کلا ورزشهای انفرادی که آدم خودش رو با خودش رو به رو میکنه و هر دفعه فقط میخواد ۵۰ متر بیشتر پیشرفت کنه برام خیلی جذابه. آخر هفتهها رو هم به کوهنوردی سپری میکنیم؛ توی این ماه شیرپلا از دربند و داراباد رو رفتیم؛ این هفته هم احتمالا ایستگاه ۵ از ولنجک رو طی کنیم ولی به زودی میریم سراغ قلهها و اون موقعست که وبلاگنویسی من از تجربه کوهنوردی شروع میشه.
کوه خیلی جای عجیبیه؛ بهت صبر و بردباری رو یاد میده و دوپامین عجیبی بهت تزریق میکنه که تا روزها در بدنت میمونه؛ آرامش محص و آدمهای کمی که اون بالا هستند (مخصوصا برای ماهایی که روزهای شلوغ نمیریم) بهمون یادآور میشه که زندگی همین فرصتهاست. بعضی موقعها واقعا کم میاریم ولی میدونی ۱۰ دقیقه میرسی به ی نقطه جذاب و ادامه میدی و انگاری نمودی از جنگیدن در زندگی در ابعاد کوچیکه.
بدون موسیقی، بدون صداهای عجیب و غریب؛ بدون آرایش و فقط طبیعت خالص، صدای آبی که از روی سنگها سر میخوره و میاد پایین، پرندههایی که پرواز میکنن و شاهانه نشون میدن چقدر آزادن، بادی که میخوره توی صورتت، آفتابی که قدم به قدم بهش نزدیکتر میشی و احساس خوب از رسیدن و فتح یک مقصد اما خالی؛ واقعا توی کوه این شعر همیشه یادآوری میشه:
مقصد من رفتن است با نرسیدن خوش است
هر که به مقصد خوش است ماندۀ بنبستهاست
خون رگ جادهام تا نرسیدن خوشم
نبض مدام قدم خاصیت هستهاست
رسیدن مهم نیست؛ مقصد مهم نیست همین لحظههاست که باید درش خوش باشی و این خود خود زندگیست، تکتک اون خوشحالیهای کوچیک معنی زندگیست.
- ۰۲/۰۳/۰۳