پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

پوچ‌نوشته‌های یک جوان

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات

دردسرهای نوشتن با عجله و دلسردی از نتیجه‌ آن

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ

چند وقتیه که وقتی شروع به نوشتن می‌کنم سریع دلسرد میشم، معمولا تا ۲-۳ پاراگراف هم ادامه میدم اما بعد از نوشتن و یا مکث کوتاهی هرچی که نوشتم رو پاک می‌کنم و یک سوال رو با خودم مطرح می‌کنم، آیا واقعا دوست داری که دفعه‌ی بعدی که متنی از خودت می‌خونی این باشه؟ این کمال‌گرایی دیوانه‌وار بیش از اندازه‌ای که دارم با خودم در کار، زندگی شخصی و حتی ساده‌ترین انتخاب‌ها مثل حتی گوش دادن به آهنگ می‌دم هر روز دیوونه‌ترم می‌کنه و زندگی رو برای من سخت‌تر می‌کنه.اگر هرکسی از دوستان نزدیکم این متن رو بخونه می‌گه این آرش چقدر بلف می‌زنه آرش که ساده هرچی که باشه رو قبول می‌کنه ولی این شخصیتی که اونا می‌بینن فقط وقتی هست که آرش با یک نفر دیگه‌ست و همیشه تصمیم‌گیری رو به دوش اون می‌ندازه اما وقتی آرش می‌خواد خودش تصمیم بگیره، هزاران فکر و ایده‌ی مختلف رو بررسی می‌کنه؛ وقتی هم که نتیجه‌گیری می‌کنه و انتخاب نهایی رو لحاظ می‌کنه سریع دلسرد می‌شه.
این ایرادی که چند وقتیه من خیلی باهاش دست و پنجه نرم می‌کنم، مثلا همین الان در همین پاراگراف دارم سعی می‌کنم خودم رو راضی کنم که این نوشته رو پاک کنم.

اما امروز و توی این نوشته نمی‌خوام درباره کمال‌گرایی حرفی بزنم، چون بنظرم یک پست و عنوان جداگونه و یک بررسی دقیق‌تر و مثال‌های بهتر می‌خواد که دونه‌دونه برای خودم بازگو کنم و راه‌حلش رو بنویسم، امروز کمال‌گرایی در نوشتن برای من سواله و میخوام بازش کنم.

من ۲ موردی که خیلی در نوشتن اذیتم می‌کنه، یکی لحن نوشتن و دیگری موضوع نوشتنه. یادمه چند وقت پیش یک متن برای وبلاگستان فارسی در ۱۶ شهریور نوشتم و نیما شفیع‌زاده برای من کامنت گذاشت که خیلی متن خوبی بود اما کاش در اون یک یکپارچگی لحن و اصول نوشتاری رعایت می‌شد که همین یک hint از اون روز من رو نسبت به نوشته‌هام حساس کرد، یک جاهایی لحن‌ نوشته‌های من مثل همین الان به رسمی سو می‌گیرد! و یک جاهایی مثل همین متنی که دارین می‌خونین خیلی خودمونی می‌شه؛ و همین عدم یکپارچگی اعتماد به نفش نوشتنم رو می‌گیره، دلیلش هم از زمانی شروع می‌شه که داکیومنت‌هایی رسمی‌تری نوشتم و کم‌کم ادبیات روزمره‌م با این شرکت‌های enterprise بیشتر قاطی‌پاطی شد و لحن خودم و نوشتن آزادنه‌م یادم رفت.

درباره موضوع نوشتن هم من همیشه با کمبود موضوع مواجه هستم؛ از این جنس نه که نمی‌دونم چی بنویسم ولی وقتی که میخوام بنویسم هی فکر می‌کنم که چه چیزی بدرد بچه‌ها می‌خوره حتی اگر به ترند دوباره نوشتنم توی وبلاگ فعلی نگاه کنین هم می‌فهمین که اولش با خلاصه کتاب درباره رواقی‌گری شروع کردم، یعنی در حقیقت می‌خواستم خلاصه کتاب‌ها و نکته‌هایی که ازشون دارم رو یکجا ذخیره کنم و این وبلاگ رو شروع کنم و کم‌کم به این نتیجه رسیدم آنالیزهای رفتاری خودم رو اینجا بنویسم و بعد هم دوباره دستم به نوشتن باز شد و نوشتم و نوشتم و همین بی‌موضوعی یا بهتره بگم نداشتن یک حس منسجم برای نوشتن خیلی اذیتم می‌کنه؛ اما هروقت که به این مشکل می‌خورم یک بار توضیحات وبلاگ رو می‌خونم؛ و یادم میاد چیزی برای قضاوت کردن نیست.

جوانی در جستجوی چیستی هستی، چرایی زندگی و به دنبال تخلیه احساسات؛ برای همین بعضی از پست‌های وبلاگ مثل این وبلاگ فقط حرف زدن‌های خودم با خودم هست و بعضی‌ها خلاصه کتاب یا شاید سفرنامه نویسی، یا شاید هم ایده‌های من درباره زندگی که البته این قسمت بخاطر عدم داشتن جسارت یا شاید هم سوالی بودن همه ایده‌هایم در این موضوع فعلا خالیه،‌ شاید یک روزی خیلی بیشتر توی این topic نوشتم.

احتمالا در ادامه‌ی مسیر از کوه‌نوردی‌هایی که کردم و خاطراتشون می‌نویسم که بعدا یادآوری کنم که چه کارهایی که نکردم، مثل سفرنامه‌ی دماوند،‌ علم‌کوه، توچال (قله‌ی عشق) و… شاید هم در ادامه درباره نویسنده‌های مورد علاقه‌م مثل هوراکامی، بوکوفسکی، کامو و سارتر نوشتم.

می‌نویسم، می‌دووم، نفس می‌کشم، پس هستم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی