خسته، غمگین اما آماده برای جنگیدن
خستگی عجیبی رو توی خودم احساس میکنم، ناآرامیهایی ذهنی که هر روز تعدادیش رو حذف و تعدادی دیگر رو جایگزین میکنم. اگر در قالب کلمات بخوام روزهای گذشته رو توصیف کنم، به ترتیب میتونم کوه، آرامش، دوستان، کار و دانشگاه رو نام ببرم. علاوه بر همه این مشکلاتی که این روزها دارم که خب صدالبته با کمی صبر و حوصله قابل هستند، یکسری دغدغههای فکری و مشکلات شخصی هم وجود داره که از جنس سوالاتیست که نیاز به زمان دارند تا به پاسخشان برسم.
دیشب که داشتم با دوست جان صحبت میکردم، گفتم که حالم خوب نیست. هیچچیزی چه جدید و چه قدیمی احساس قدیمی خود را در من ایجاد نمیکند، احساسات مثل ذوق کردن، خوشحال بودن از ته دل و... را خیلی وقت است احساس نکردم، بعضی از روزها ساعتها به یک گوشه زل میزنم و فکر میکنم که چرا اینجوریست اما معمولا نتیجهای پیدا نمیکنم. مدتهاست تمرینهای مدیتیشنم را انجام نمیدهم، ۳ روز است که ورزش نکردم و صد البته تا دلتان بخواهد پرخوریهای عصبی داشتم.
هوای تهران هم که هر روز مضخرفتر میشود و لذت یک دویدن ساده هم برای من آرزو شده است. یکی از دلایلی که احساس میکنم این اتفاقات را پیش آورده، دویدنهای گروهیست. دویدن برای من، زمانی برای مراقبه از خودم بوده و هست؛ اینکه گروهی بدویم قطعا به آدم انگیزههای بیشتری میدهد اما فرصت تفکر و انزوایی که لازم دارم را از من میگیرد.
گفتگو کردن با آدمها برایم سخت شده است؛ اینکه انسانها را بفهمید خیلی جالب است اما اینکه آنها شما را درک نکند و هرچه بگویید به در بسته بخورد، در آخر ناراحتتان میکند و من الان همین حس را دارم؛ در این دنیای درندشت؛ احساس میکنم کسی من را دیگر نمیفهمد.
- ۰۱/۰۳/۱۸
امیدوارم هممون به یک آرامش برسیم.